هی کلمهای است که بهعنوان یک صدا برای جلب توجه یا آگاهکردن دیگران استفاده میشود. این کلمه معمولاً در موقعیتهایی به کار میرود که فرد میخواهد دیگران را از خطر یا تهدیدی آگاه کند. کاربرد آن در زبان محاورهای و ادبیات عامیانه بسیار رایج است و میتواند احساسات مختلفی همچون ترس یا هشدار را منتقل کند. استفاده از کلمه هی در مکالمات روزمره به زمینه و موقعیت بستگی دارد. در برخی موقعیتها، این کلمه میتواند بهعنوان یک هشدار لازم باشد، ولی در دیگر موارد ممکن است غیررسمی یا بیادبانه تلقی شود. بنابراین، انتخاب زمان و مکان مناسب برای استفاده از این کلمه مهم است تا مفهوم و احساس مورد نظر به درستی منتقل شود.
هی
لغت نامه دهخدا
هینی بگاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.منوچهری.گفت هی کیستی که دلشادی
برنشسته به مرکب بادی.سنایی.بانگ زد بر ساقی مجلس که هی
می بیار و می بیار و باز می.مولوی.آن یکی میگفت اشتر را که هی
از کجا می آیی ای اقبال پی.مولوی.ای چشم و چراغ دیده حی
خون ریختنم چه میکنی هی.سعدی.هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی.حافظ.- هی زدن به رکاب ( بر مرکب )؛ زجر کردن آن که بدود با گفتن کلمه هی:
من به رکاب می همی باده ناب میزنم
چونکه شوم سوار می هی به رکاب میزنم.؟ ( از آنندراج ).- هی کردن:
مرا رساند به کوی تو همچو باد صبا
به شوق خویش در این راه بسکه هی کردم.علی خراسانی ( از آنندراج ).
هی. [ی َ ] ( ع ضمیر ) ضمیر مفرد مغایب مؤنث به معنی او، آن زن. هی که گاه به تشدید نیز گفته شود کنایه است از واحد مؤنث غایب و گاهی یاء آن نیز حذف گردد و گویند: حتاه فعلت؛ أی حتی هی فعلت. ( از اقرب الموارد ).
هی. [ هَِ ] ( ق ) پیوسته. پیاپی. مدام.دائم. همیشه. همواره. ( یادداشت مؤلف ):
خیزید و یک قرابه مرا می بیاورید
هی من خورم مدام و شما هی بیاورید.؟
هی. [ هََ ] ( فعل ) به زبان دری و هندی به معنی هست. ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( غیاث اللغات ):
هیم به پله نیکی ز یک سپندان کم
به پله بدی اندر هزار سندانم.سوزنی.گفت یارب گر تو را خاصان هی اند
که مبارک دعوت و فرخ پی اند.مولوی.ساقی اگرت هوای ما هی
جز باده میار پیش ما شی.حافظ. || مخفف هستی:
بگفتم که تو بازگو مر مرا
فرهنگ عمید
۲. در مقام تحسین.
۳. در مقام تهدید و تخویف.
۴. نهیب.
* هی زدن: (مصدر لازم ) نهیب زدن.
* هی کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی ) راندن حیوانات.
فرهنگ فارسی
نام دیگر حرف هائ
دانشنامه اسلامی
معنی شَاخِصَةٌ: خیره شونده (منظور از شخوص بصر در عبارت "فَإِذَا هِیَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ ﭐلَّذِینَ کَفَرُواْ "این است که چشم آن چنان خیره شود که پلکش به هم نخورد )
معنی وَطْئَاً: قدم نهادن (و عبارت "إِنَّ نَاشِئَةَ ﭐللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئَاً " (:حادثه شب شدیدترین قدم نهادن است) و حادثه شب کنایه از نماز شب استو اشاره دارد به اینکه این عمل از هر عمل دیگر در صفای نفس، انسان را ثابتقدمتر میسازد، و بهتر از هر چیز نفس آدمی...
ریشه کلمه:
هی (۶۴ بار)
جمله سازی با هی
گاهی سخن از عشق بگوئید بگوئید گه در ره توحید بپوئید بپوئید
امید شهید دم شمشیر غروریست بسمل ز خم طرف کلاه تو توان شد
دلم در سینه میلرزد ز چین زلف او آری کبوتر میتپد هر چا پر شاهین شود پیدا