همخوابه

لغت نامه دهخدا

هم خوابه. [ هََ خوا / خا ب َ /ب ِ ] ( ص مرکب ) در آخر این لفظ «ها» زاید است ) زن. هم بستر. هم بالین. همسر. زوجه. ( آنندراج ):
نیم شبی پشت به همخوابه کرد
روی در آسایش گرمابه کرد.نظامی.همخوابه عشق و همسر ناز
هم خازن و هم خزینه پرداز.نظامی.که را خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوی اوست.سعدی. || همنشین:
بسی بود همشیره با شاخ گل
بسی بود همخوابه با شیر نر.مسعودسعد.یار از برون پرده، بیدار بخت بر در
خاقانی از درونسو همخوابه خیالش.خاقانی. || ندیم. مونس:
همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید
مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید.خاقانی.بدین بختم چنو همخوابه باید
کز او سرسام را گرمابه باید.نظامی.ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش.سعدی.

فرهنگ معین

( ~. خا بِ ) (ص. ) همسر.

جمله سازی با همخوابه

با آتش دل به عشق همخوابه شدم وندر ره غم روان چو خونابه شدم
همدوش مصیبتیم و همزاد نشاط همخوابهٔ دوزخیم و هم شیر بهشت
همخوابه قبر پسر فاطمه گردید شد قبر حسین قبله نمای علی اکبر
خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست در بهشتست که همخوابه حورالعینیست
تا نماندش در سرا غیر از زمین با یکی همخوابه ی دل آهنین
هم به شب همخوابه بودت تا سحر هم به روزت هم دکان و هم سفر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گواد یعنی چه؟
گواد یعنی چه؟
هیز یعنی چه؟
هیز یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز