هم چشم

لغت نامه دهخدا

هم چشم. [ هََ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) برابر و مقابل و رقیب. ( آنندراج ): آزادخان از فرقه غلزه ای و هم چشم با فرقه ابدالی بود. ( مجمل التواریخ گلستانه ).

فرهنگ معین

( ~. چَ ) (ص. ) رقیب.

فرهنگ عمید

کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف.

فرهنگ فارسی

رقیب، حریف، رقابت باکسی درکاری کردن

ویکی واژه

رقیب.

جمله سازی با هم چشم

از جواهر سرمه الماس روشن گشته است کی به مرهم چشم می سازد سیه ناسور من؟
قطره بودم سر هم چشمی بحرم می‌بود نظر از خویش چو بستم رهِ دریا دیدم
چون آب دهم چشم خود از چشمه کوثر؟ من کز دل و جان تشنه دیدار تو باشم
در کار صبر بند تو چون مردان هم چشم و گوش را و هم اعضا را
بی جرم غیرت می‌کند ور نیز جرمی کرده ام هم چشم دارم کز کرم بردارد آن اکراه را
هم چشمی و هم چشم چراغ همه یی ایچشم و چراغ همه، کس بیتو مباد
رنجیده ز هم چشمی داغم گل خورشید کاندود به صد قیر رخ رونق کارم
هم شاخ ارغوانرا، لعل تو خون گشاده هم چشم نرگسانرا، جزع تو خواب بسته