کلمه نوشتن در زبان فارسی به عنوان یکی از افعال اساسی و مهم، دارای قواعد خاصی است که بر جنبههای مختلف نگارش و دستور زبان تأثیر میگذارد. این فعل در زمانهای مختلف صرف میشود و معمولاً به عنوان فعل اصلی در جملات به کار میرود و به فعالیتهایی اشاره دارد که به صورت نوشتاری انجام میشوند. همچنین این فعل به فعل مفعولی نیاز دارد و میتوان آن را در ترکیبهای مختلف به کار برد. علاوه بر این، این واژه به معانی دیگری همچون نگاشتن، تحریر کردن، کتابت، نامه، امر به نوشتن، درنوریدن و نوردن نیز اطلاق میشود که نشاندهنده پیچیدگی این فعل است.

نوشتن
لغت نامه دهخدا
نوشتن. [ ن ِ وِ ت َ ] ( مص ) کتابت کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).تحریر کردن. رقم کردن. ( ناظم الاطباء ). اندیشه و مطلبی را به وسیله مداد یا قلم به روی کاغذ آوردن. ( فرهنگ فارسی معین ). نبق. تنبیق. تکتیب. اکتتاب. نسخ. انتساخ. ( از منتهی الارب ). تسطیر. ( تاج المصادر بیهقی ). نبشتن. ذبر. تذبیر. ترقیم. تزبرة. خط. رقم. کتابة. ( یادداشت مؤلف ). نگاشتن. نگاریدن. نویسیدن. ثبت کردن. رقم زدن
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. درنوردیدن، نوردن.
مطلبی را با قلم بر روی کاغذ آوردن، نگاشتن، تحریر، کتابت.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( نوشت نویسد خواهد نوشت بنویس نویسنده نویسا نوشته ) اندیشه و مطلبی را بوسیل. مداد یا قلم بر روی کاغذ آوردن کتابت کردن تحریر کردن.
از دور گذشت و نالیدن و زاریدن.
جملاتی از کلمه نوشتن
نوشتن به مشک و گلاب و عبیر چنانچون سزاوار بُد بر حریر
پی نوشتن وصف کف تو بحر محیط اگر مداد شود قطرهایست درخور آن
بترس از آن که ز حرف حریف سوز نوشتن به جانب تو زند در قلم بنان من آتش