نسوده
ویکی واژه
جمله سازی با نسوده
به یک جیبش دوباره سر نسوده چون مه هر روز از برجی نموده
گردنش را نسوده عقد گهر ورنه لیلی بدی همه یک سر
نیست اینجا ستاده دیواری که به پشتش نسوده یکباری
گردنش را نسوده عقد گهر ور نه با لیلی آمدی همسر
ندیده سیب او مشاطه در مشت نسوده بر لبش نیشکر انگشت
پاش رکاب براق نیک نسوده هنوز هفته افلاک را دیده در آغوش پار