ناتوانی به معنای ضعف یا عدم توانایی در انجام کارهاست. فرد ناتوان ممکن است به دلیل بیماری یا ضعف جسمانی، نتواند بهخوبی فعالیت کند. این حالت میتواند به صورتهای مختلفی بروز کند، از جمله مریضی، رنجوری یا دردی که فرد را آزار میدهد. در واقع، ناتوانی میتواند زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهد و او را در مواجهه با چالشهای روزمره دچار مشکل کند. این وضعیت ممکن است ناشی از عوامل مختلفی همچون بیماریهای مزمن، آسیبهای جسمانی یا حتی مشکلات روانی باشد. در نهایت، ناتوانی نشاندهنده یک وضعیت پیچیده است که نیاز به درک و حمایت بیشتری دارد تا فرد بتواند به زندگی عادی خود ادامه دهد.
ناتوان
لغت نامه دهخدا
بادا دل محبش همواره با نشاط
بادا تن عدویش پیوسته ناتوان.فرخی.هر چند ناتوانیم از این علت. ( تاریخ بیهقی ص 517 ). امیر گفت خواجه بر چه حال است ؟ گفت ناتوان است. ( تاریخ بیهقی ص 370 ).
یا ز دربان تندرست بپرس
یا ز سلطان ناتوان بشنو.خاقانی.سر چنین کرد او که نی رو ای فلان
اشتهایم نیست هستم ناتوان.مولوی.خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به.حافظ. || ضعیف. ( آنندراج ). سست و ضعیف. بی زور. بی قوّت. کم زور. ( ناظم الاطباء ). پیر ناتوان. فرتوت. ( ناظم الاطباء ).نحیف. لاغر. فرسوده. بی نیرو. بی توش و توان:
به دل سفله باشد به تن ناتوان
به آز اندرون تیز و تیره روان.فردوسی.کس اندازه آن ندانست کرد
کز اندازه بس ناتوان گشت مرد.فردوسی.مرا کرد پیری چنان ناتوان
ترا هست نیرو و بخت جوان.فردوسی.خور در تب وصرعدار یابم
مه در دق و ناتوان ببینم.خاقانی.فهم کردم لیک پیری ناتوان
دستت از ضعف است لرزان هر زمان.مولوی.گر پیرهن بدرکنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیال است یا تنم.سعدی.که هر ناتوان را که دریافتی
به سر پنجه سر پنجه برتافتی.سعدی.شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی.حافظ.به امید این فکندم تن ناتوان به کویت
که سگ تو بر سر آید به گمان استخوانم.وحشی.شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس
از کسان یکبار حال ناتوان خود بپرس.وحشی.ناتوانان ایمنند از انقلاب روزگار
خانه صیاد عشرتگاه صید لاغراست.صائب.پیچیده بسکه درد تو در استخوان مرا
کرده است همچون نال قلم ناتوان مرا.امید همدانی. || فقیر. تنگدست. تنک مایه. بی چیز. بی نوا. تهیدست. که توانگر نیست. نادار:
ز بس پارسا بود شاه جوان
بر او نبودی یکی ناتوان
توانگر بدی سربه سر مردمان
همه با لباس و همه خانمان.اسدی.روز و شب از آرزوی آنان
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. درمانده، ضعیف، سست.
۳. [مجاز] تهی دست، بی پول، بی نوا.
فرهنگ فارسی
دانشنامه عمومی
• متن ترانه ناتوان ( Powerless )
• موزیک ویدئوی ساده ترانه ناتوان ( Powerless ) در یوتیوب
ویکی واژه
incapace
مهرداد فرحناک
عاجز، ضعیف.
مریض.
فقیر.
آن که مردی ندارد.
جمله سازی با ناتوان
همی گفت کاین بنده ناتوان همیشه پر از درد دارد روان
از عنایت گرچه آدم یافت جان لیک جانی بس ضعیف و ناتوان
تحمل کن ای ناتوان از قوی که روزی توانا تر از وی شوی