نابست

ویکی واژه

نوعی بَدهمایی که در آن دندان‌های بالا و پایین در حالت بَرهمایی مرکزی به یکدیگر نمی‌رسند

جمله سازی با نابست

چون نقش کنم بر ورق از پرتو معنی گویی که رقم کرده به آب زر نابست
جمال بی نشانت روی بنمود دَرِ نابسته بر روی تو بگشود
بندی از نعلین او بگسسته بود وزکمال کودکی نابسته بود
وزان ناله و زاری خستگان به بند اندر آیند نابستگان
آبی بکش از چاه زندگانی همواره نه این دلو را طنابست