میغ

کلمه میغ در زبان فارسی به معنی رعد است و در برخی از نوشته‌های قدیمی و ادبی به کار می‌رود. با این حال، این واژه در مکالمات روزمره و متون معاصر چندان رایج نیست. در واقع، بیشتر افراد امروز از واژه‌های ساده‌تری برای بیان این مفهوم استفاده می‌کنند. می‌توان گفت که میغ از جمله واژگانی است که با گذشت زمان و تغییرات زبانی کم‌کم از دایره‌ی کاربرد عمومی خارج شده و تنها در آثار ادبی و تاریخی باقی مانده است. به همین خاطر، آشنایی با این کلمه می‌تواند نمایانگر جزئیات فرهنگی و ادبیات غنی گذشته‌ی ما باشد. این واژه نشان‌دهنده‌ی ارتباط ما با طبیعت و پدیده‌های جوی نیز هست و یادآور زیبایی‌های زبان فارسی است که در لابه‌لای آثار قدیمی‌اش نهفته است.

لغت نامه دهخدا

میغ. ( اِ ) ابر و سحاب. ( ناظم الاطباء ). ابر.( لغت نامه اسدی ). سحاب. سحابه. غیم. غین. ضباب. ( یادداشت مؤلف ). به معنی ابر که عربان سحاب خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از شعوری ج 2 ورق 364 ):
میغ ماننده پنبه ست و همی باد نداف
هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند.ابوالمؤید بلخی.شکوفه همچو شکاف است و میغ دیبا باف
مه و خوراست همانا به باغ در صراف.ابوالمؤید بلخی.میغ چون ترکی آشفته که تیراندازد
برق تیر است مر اورا و مگر رخش کمان.فرالاوی ( از صحاح الفرس ص 152 ).نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند گوشه ماه.کسائی.فروغ سرنیزه و تیر و تیغ
بتابد چنان چون ستاره ز میغ.فردوسی.همانا که باران نبارد ز میغ
فزون ز آنکه بارید بر سرش تیغ.فردوسی.جهانی ز پای اندر آرد به تیغ
نهد تخت شاه از بر پشت میغ.فردوسی.راست گفتی شده است خیمه من
میغ و او در میان میغ قمر.فرخی.بجستی هر زمان زان میغ برقی
که کردی گیتی تاریک روشن.منوچهری.تیغی بکشد منکر و میغی بنگیرد
آخر ز پس اندر به هزیمت بگریزد.منوچهری.بریده شد قرار من بدان تیغ
نگون شد خانه صبرم بدان میغ.( ویس و رامین ).دل تیهو از چنگ طغرل به داغ
رباینده باز از دل میغ ماغ.اسدی.ز دریا کند در تف تیغ میغ
ز باران کند خوبی میغ تیغ.اسدی ( گرشاسب نامه ).جهان گفتی از گرز و از تیغ شد
چو دریا زمین گرد چون میغ شد.اسدی.گنج بهار اینک روان، میغ اژدهای گنجبان
رخش سحاب اینک دوان، وز برق هرا داشته.خاقانی.به میغها که سیه تر ز تخم پرپهن است
چو تخم پرپهن آرد برون سپید لعاب.خاقانی.ماتم عمر رفته خواهم داشت
زان سیه جامه ام چو میغ از تو.خاقانی.از میغ تیغ سیلاب خون در کوه و هامون براند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 194 ).
گر آنگه میزدی یک ضربه چون میغ
چو صبح اکنون دو دستی می زنی تیغ.نظامی.برق وارم به وقت بارش میغ

فرهنگ معین

(اِ. ) [ په. ] ابر، سحاب.

فرهنگ عمید

۱. مه غلیظ.
۲. ابر: چو برق درخشنده از تیره میغ / همی آتش افروخت از گرز و تیغ (فردوسی: ۲/۵۷ ).

فرهنگ فارسی

مه غلیظ، ابر، مغ و ماغ نیزگفته شده
( اسم ) ۱ - بخاری تیره که نزدیک بزمین پدید آید مه. ۲ - ابر سحاب: هماناکه باران نبارد زمیغ فزون زانکه بارید بر سرش تیغ.

ویکی واژه

ابر، سحاب، ابر سیاه، مه. ز گَرد سواران هوا بست میغ/ چو برق درخشنده پولاد تیغ «فردوسی»

جمله سازی با میغ

آه! ازین جور بد زمانهٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ
سر کوه افتاده از زخم تیغ سر از تیغ باران چو باران ز میغ
کای دریغا ای دریغا ای دریغ ای مرا دور از تو جنت دود میغ