مهم

مهم به معنای دارای اهمیت یا ضروری است و به چیزهایی اشاره دارد که از نظر ارزش، تأثیر، یا ضرورت دارای درجه بالایی از اهمیت هستند. چیزهای مهم معمولاً تأثیر زیادی بر روی دیگران یا بر روی وضعیت کلی دارند.

کاربردها:

در زندگی روزمره: برای توصیف کارها یا موضوعات ضروری که باید به آنها توجه ویژه‌ای شود. مثلاً این جلسه مهم است و باید در آن حضور داشته باشیم.

در تحصیل: برای اشاره به دروس یا موضوعاتی که در یادگیری یا پیشرفت تحصیلی اهمیت دارند. مثلاً این امتحان مهم است و باید به خوبی آماده شوم.

در روابط اجتماعی: برای توصیف افرادی که تأثیر زیادی بر زندگی دیگران دارند. مثلاً دوستان خوب در زندگی مهم هستند.

لغت نامه دهخدا

مهم. [ م ُ هَِم م ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اهمام. بی آرام کننده و اندوهگین گرداننده. ( از منتهی الارب ). غم انگیز. در غم و اندوه اندازنده. نگران کننده و محزون سازنده. ( از اقرب الموارد ) || در میان اندازنده. ( غیاث ). || ( اِ ) کار سخت. ( منتهی الارب ). کار بزرگ و قابل توجه. کاری که بدان اهمیت دهند. امر عظیم و کار دشوار زیرا که کار دشوار طبیعت را در اندوه و فکر می اندازد. ( غیاث ). امر خطیر. کار با اهمیت. امر قابل توجه. کاری بزرگ که در آن اهتمام باید کرد. ج، مَهام: اگر به درگاه عالی پس از این هزار مهم افتدو طمع آن باشد که من به تن خویش بیایم نباید خواند که البته نیایم. ( تاریخ بیهقی ص 68 ). ما مهمی بزرگ درپیش داریم. ( تاریخ بیهقی ص 128 ). مقرر گشتی که به مهمی مرا خوانده می آید. ( تاریخ بیهقی ص 130 ). گفت مهمی بزرگ پیش گرفته ای. ( قصص الانبیاء ص 172 ). چون مرد آنجا رفت کسری گفت به چه مهم آمده ای ؟ ( قصص الانبیا ص 226 ).
در مهمی که افتد اندر ملک
زود صد بندگی کنی اظهار.مسعودسعد.به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد. ( کلیله و دمنه ). ترا به مهمی بزرگ اختیار کردیم. ( کلیله و دمنه ). منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم. ( کلیله و دمنه ). مسعود... جزماً فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. ( سلجوقنامه ظهیری ص 15 ).
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم.مولوی.یکی از پادشاهان گفتش مینماید که مال بیکران داری و ما را مهمی هست اگر به برخی از آن دست گیری کنی. ( گلستان ).
بگفتا نیارم شد اینجا مقیم
که درپیش دارم مهمی عظیم.سعدی ( بوستان ).وزرای انوشیروان در مهمی از مصالح ملک اندیشه همی کردند. ( گلستان ). در عرصه مملکت خویش جره باز شکارگاه آن خدمت وکره تاز ( ظ: یکه تاز ) مضمار آن مهم ملم را هیچ خواجه را کافی تر از این بزرگوار نشناخت. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 5 ). || کنایه از ضرور است. ( غیاث اللغات ). کار لازم و ضروری. || کار که بدان گمارده شوند. شغل: پس از وفات سلطان محمود رضی اﷲعنه مهم صاحبدیوانی غزنه بدو [ ابوسعید سهل ]داده آمد باضیاع خاص. ( تاریخ بیهقی ص 124 ). حاکم مطوعی را هم بدین مهم نامزد کردند با رسول نوخاستگان برفت. ( تاریخ بیهقی ص 598 ). فلان خیلتاش را... بگوی تا ساخته آید که برای مهمی وی را به جائی فرستاده آید. ( تاریخ بیهقی ). ملک بن برمک را... از بلخ بفرمود آوردن از جهت شغلی بزرگ و مهمی نازک و عملی خطیر. ( تاریخ برامکه ). از ایشان یکی رابه راه کرده بود بدین مهم ( یعنی پیغام بردن ). ( از اسکندرنامه سعید نفیسی ). تا او بدین مهم نامزد شود. ( کلیله و دمنه ). گفتند هفت روزه به مهمی رفته است. ( جهانگشای جوینی ). || امر. عمل. کار که گزارده شود:

فرهنگ معین

(مُ هِ مّ ) [ ع. ] (اِ. ) کار بزرگ و خطیر. ج. مهام.

فرهنگ عمید

۱. بااهمیت.
۲. (اسم ) کار قابل توجه.
۳. (اسم ) [قدیمی] شغل، کار.

فرهنگ فارسی

کاردشوار، امرعظیم، چیزی که به آن توجه کنندواهمیت بدهند، مهام جمع
(صفت ) کار بزرگ و قابل توجه امری که بداناهمیت دهند: [ مسعود.. جز ما فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. جمع: مهام.

ویکی واژه

دارای اهمیت یا ارزش زیاد. کار قابل توجه و با اهمیت.

جملاتی از کلمه مهم

جز به سعی تو برنخواهد گشت بنده را این مهم که در پیشست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم