مهجور

مهجور به معنای تنها، رها شده، و دور افتاده است و به کسانی گفته می‌شود که از جامعه یا گروهی جدا شده‌اند و احساس انزوا یا بی‌کسی می‌کنند. این افراد ممکن است به دلیل شرایط خاص، مانند فقر، بیماری یا مشکلات اجتماعی، از دیگران دور افتاده و به نوعی از حمایت و محبت دیگران محروم باشند.

این واژه همچنین می‌تواند به معنای فراموش‌شده یا نادیده‌ گرفته‌ شده نیز به کار رود. به عنوان مثال، در ادبیات و شعر، به افرادی که در زندگی اجتماعی یا عاطفی خود مورد بی‌توجهی قرار گرفته‌اند مهجور گفته می‌شود.

لغت نامه دهخدا

مهجور. [ م َ ] ( ع ص ) سخن پریشان. ( منتهی الارب ). سخن پریشان و هذیان. ( ناظم الاطباء ). سخن پریشان و ناحق. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). هذیانی که بیمار یا نائم بر زبان می آورد. ( از اقرب الموارد ). و منه قوله تعالی: اًن قومی اتخذوا هذا القرآن مهجوراً. ( قرآن 30/25 ). || سخنی که استعمال آن ترک شده باشد. و از آن است که گویند: الغلط المشهور و لا الصحیح المهجور. ( از اقرب الموارد ). کلام متروک: غلط مشهور به از صحیح مهجور. || جدامانده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جدایی کرده شده و گذاشته شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). جدایی کرده شده و گذاشته شده در جدایی و مفارقت. ( ناظم الاطباء ). جداشده. دورافتاده.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) دور افتاده، جدا افتاده.

فرهنگ عمید

جدا مانده، دورافتاده.

فرهنگ فارسی

جدامانده، دورافتاده
( اسم ) ۱ - جدا کرده شده دور افتاده: [ عاشق مهجور نگر عالم پر شور نگر تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا. ] ( دیوان کبیر ۲ ) ۳٠:۱ - متروک: [ چیز یکی از معانی آن که اکنون مهجور است بمعنی مال و اموال و اشیائ گرانبها بوده است. ] جمع: مهجورین.

جملاتی از کلمه مهجور

شعله نماید به خود از نور خویش راه به پروانه مهجور خویش
گر زآنکه بگویی تو به ترک من مهجور من ترک شب وصل تو ای دوست نگویم
شرم عشق پاک در خلوت یکی گردد هزار از حریم وصل دل مهجور می آید برون
کسی کز دستِ او آمد مرا چندین بلا بر سر خدایا مبتلا بادا به داغ و دردِ مهجوری
ز مستوری و مهجوری و رنج دوریت ما را به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم