مناجاتی

لغت نامه دهخدا

مناجاتی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) آنکه مناجات کند. آنکه با خدای تعالی راز و نیاز کند:
مناجاتی خراباتی نگردد
که سر جسم تا جان فرق دارد.فروغی بسطامی.رجوع به مناجات شود.

فرهنگ فارسی

آنکه مناجات کند. آنکه با خدای تعالی راز و نیاز کند.

جمله سازی با مناجاتی

💡 چه رند خراباتی چه شیخ مناجاتی اوصاف ترا هریک گویند به عنوان‌ها

💡 ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو تو آن مناجاتی من آن خراباتم

💡 بسا پیر مناجاتی که بی‌مرکب فرو ماند بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد!

💡 قاسمی، خرقه و تسبیح ندارد سودی گر ترا در دل و جان سوز و مناجاتی نیست

💡 ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش دل از دو جهان برکن دردی ببر اندر کش

💡 بهر فتحی همی‌کردست با ایزد مناجاتی که اسبش طور سینا گشت و او موسی عمران شد