مقتدی

واژه‌ی «مقتدی» به کسی گفته می‌شود که از یک راهنما، رهبر یا کسی که مورد احترام و اعتماد است، پیروی می‌کند. این فرد در کارها، تصمیم‌گیری‌ها یا رفتارهایش از شخص یا اصولی که به آن ایمان دارد، تبعیت می‌کند. مقتدی بودن نشان‌دهنده‌ی احترام و اعتماد به کسی است که مسیر درست را می‌شناسد و می‌تواند راهنمای خوبی باشد.

این عمل تنها به معنای پیروی کورکورانه نیست، بلکه معمولاً همراه با شناخت و درک درست از کسی است که دنبال می‌شود. افراد مقتدی از رهبران، اساتید یا بزرگان خود درس می‌گیرند و سعی می‌کنند رفتار و تصمیمات خود را با اصول و راهنمایی‌های آن‌ها هماهنگ کنند. این ویژگی در زندگی اجتماعی و مذهبی اهمیت ویژه‌ای دارد، زیرا باعث ایجاد نظم و انسجام می‌شود.

پرورش این روحیه‌ نیازمند احترام، اعتماد و توانایی تشخیص درست از نادرست است. وقتی فردی مقتدی باشد، می‌تواند از تجربه‌ها و دانش دیگران بهره‌مند شود و تصمیمات بهتری بگیرد. به این ترتیب، این مفهوم نه تنها نشانه‌ی احترام به دیگران است، بلکه ابزار مهمی برای رشد فردی و اجتماعی و ایجاد زندگی هدفمند و هماهنگ با اصول ارزشمند محسوب می‌شود.

لغت نامه دهخدا

مقتدی. [ م ُ ت َ دا ] ( ع ص، اِ ) آنکه به او اقتدا کنند. ( مهذب الاسماء ). آنکه مردم پیروی او کنند یعنی پیشوا. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه مردمان پیروی آن کنند. ( ناظم الاطباء ). که مورد اقتدا قرار گیرد:
فرزند بمرد مقتدی هم
ماتم ز پی کدام دارم.خاقانی.فرمان ربانی را... امام و مقتدی سازند. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 11 ). چون سخن پیرانه از زفان پادشاه زاده یگانه به اسماع حاضران رسید آن را دستور و مقتدی ساختند. ( جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 157 ). و رجوع به مقتدا شود. || پیشنماز. امام جماعت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مقتدی.[ م ُ ت َ ] ( ع ص ) پیروی کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). پیروی کننده. اقتداکننده. ( از ناظم الاطباء ):
طمع خلق مقتدی است بر او
کعبه جود مقتدا باشد.ابوالفرج رونی ( دیوان ص 35 ).شاها زمانه گوید من مقتدی شدم
در بیش و کم به دولت تو اقتدا کنم.مسعودسعد.چه عجب زآنکه چو خورشید کسی را شد امام
سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 184 ).مقتدای عالم آمد، مقتدی در دین او
من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا.سنائی ( ایضاً ص 21 ).به انوار سنت وآثار مساعی بدو مقتدی و مهتدی بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398 ). || جماعتی. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ). مأموم. جماعتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کسی که پشت سر امام جماعت نماز گزارد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). کسی که امام جماعت را با تکبیر افتتاح درک کند. ( از تعریفات ).
مقتدی. [ م ُ ت َ ] ( اِخ ) رجوع به مدخل بعد شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع. ] (اِفا. ) ۱ - پیروی کننده. ۲ - کسی که پشت سر امام جماعت نماز خواند.

فرهنگ عمید

اقتدا کننده، پیروی کننده.

فرهنگ فارسی

عبدالله المقتدی بامرالله بیست و هفتمین خلیفه عباسی که از ۴۶۷ تا ۴۹۴ ه.ق. خلافت کرد.
( اسم ) ۱ - پیروی کننده. ۲ - کسی که پشت سرامام جماعت نماز خواند.
پیروی کننده پیروی کننده و اقتدا کننده

دانشنامه عمومی

مقتدی (خلیفه). المقتدی ( نام کامل وی: أبوالقاسم عبدالله بن محمد بن القائم بأمر الله و ملقب به المقتدی بأمر الله ) ( درگذشته به سال ۴۸۷ هجری/۱۰۹۴ میلادی ) بیست و هفتمین خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۱۰۷۵ تا ۱۰۹۴ میلادی فرمان راند. هنگامی که مقتدی به خلافت رسید، نوزده سال داشت که پس از مرگ پدربزرگ قائم، برای او بیعت گرفته شد. ملکشاه سلجوقی، در زمان او قدرتمندترین سلطان بود. سلطان سلجوقی برای خلیفه احترام تمام قائل بود، اما عملاً بصورت کامل رسمی قدرت بیشتری از خلیفه داشت. سلطان سلجوقی، دخترش را به عقد نکاح خلیفه درآورد. او امید داشت که از این ازدواج پسری به دنیا آید، اما چنین نشد. دختر سلطان، بغداد را ترک گفت و به دربار اصفهان رفت. در این زمان روابط سلطان سلجوقی و خلیفه به تیرگی گرایید. از یک سو سلطان سلجوقی دخالت خلیفه را در امور سیاسی جایز نمی دانست و از سوی دیگر خلیفه از قدرت گرفتن ملکشاه هراسناک بود، به طوری که ملکشاه قصد تصرف بغداد را کرد، اما با کشته شدن ملکشاه، موفق به انجام این کار نشد و در اصفهان جنگ قدرت که به وسیله همسر فوق العاده قدرتمند و پرنفوذ ملکشاه را افتاده بود ترکان خاتون برای این که فرزندش محمود را پادشاه کند خلیفه را تهدید به فتح بغداد و قول این که هر چه بخواهد به او بدهد و دست به معامله سیاسی زد که اگر پسرش را به رسمیت بشناسد پسر خلیفه که در اصفهان دارالخلافه را انداخت بود و این امر قدرت خلیفه را تضعیف کرد بود را به او تحویل بدهد خلیفه پسر ترکان خاتون را به رسمیت شناخت و ترکان خاتون رسما جانشین همسرش ملکشاه شد و تمام قدرت را در دست گرفت و خلیفه از دستور ترکان خاتون پیروی می کرد. خلیفه مقتدی، مردی متدین بود و همتی بلند و نفسی نیرومند داشت، او آوازه خوانی را در بغداد و اطراف آن ممنوع کرد. با مرگ وی، خلافت به ابوالعباس احمد مستظهر رسید.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] پس از درگذشت قایم، ابوالقاسم عبدالله ملقب به المقتدی بر تخت خلافت نشست. برخی از تاریخ نگاران او را پسر قایم و برخی دیگر از نوادگان قایم دانسته اند. مقتدی خلیفه ای دادگر و کاردان بود. مقتدی در سال 487 ق پس از نوزده سال و اندی خلافت چشم از جهان فروبست.
این خلیفه هم دوره با سلطان ملکشاه سلجوقی بود. ملکشاه در 480 ق جهت تحکیم هر چه بیشتر دوستی و مناسبات، دختر خود را به همسری خلیفه درآورد.
دولت سلجوقی در زمان ملک شاه «465-485 ق» قدرت مطلقه و فرمانروای سرزمینهای خلافت شرقی بود که دوران جدیدی در تاریخ اسلام با پیدایش این سلسله آغاز شد.

جمله سازی با مقتدی

چه عجب زان که چو خورشید کسی را شد امام سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش
تا به شرع اندر یمین ا‌لمقتدی بالله تویی یسر داری بر یسار و یمن داری بر یمین
در روزگار تو چو دگر قوم مقتدیست برامت تو از پس تو چون تو مقتدا است
قادر گرفت مسند و قائم ز بعد او پس مقتدی بیافت همان تخت وکام وفر
سید ریاض نوری، شوهر خواهر مقتدی صدر روحانی تندرو شیعه عراقی و مدیر دفتر او در نجف، به ضرب گلوله در این شهر کشته شد.بی‌بی‌سی