مصاب

لغت نامه دهخدا

مصاب. [ م َ صاب ب ] ( ع اِ ) ج ِ مصب، موضع ریختن آب. ( یادداشت مؤلف ). محل. مورد. موضع: او به قلت عقل... و اسراف اموال نه در مصاب استحقاق و منع در مواضع اطلاق. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). هر سال حملی... به کعبه معظم... فرستادی تا بر اشراف حرمین و فقرا و مستحقین صرف کردی و به مصاب استحقاق و مظان استیجاب رسانیدی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 47 ). || صوب. ( یادداشت مؤلف ). سوی.
مصاب. [ م ُ ] ( ع مص ) اصابت. ( از اقرب الموارد ). مصابة. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به اصابت شود.
مصاب. [ م ُ ] ( ع ص ) مصیبت رسیده و دل شکسته و غمناک و آزرده و شوریده. ( ناظم الاطباء ). مصیبت زده و رنج رسیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). بلا و شدت رسیده. ( از اقرب الموارد ). رنج دیده. آفت رسیده، و در حدیث است: من عزی مصاباً فله اجره. عزادار. به مرگ عزیزی یا به فاجعه ای بزرگ گرفتارآمده. کسی یا چیزی سخت عظیم وعزیز از دست داده. ( از یادداشت مؤلف ):
باغ معشوقه بد و عاشق او بود سحاب
خفته معشوقه و عاشق شده مهجور و مصاب.منوچهری.خجسته بادت و فرخنده جشن نوروزی
موافقانْت مصیب و مخالفانْت مصاب.امیر معزی.بهر ولی توساخت وز پی خصم تو کرد
صبح لباس عروس شام پلاس مصاب.خاقانی.بود که روز اذا الشمس کورت بینام
بنات نعش فلک را بریده موی و مصاب.خاقانی.- مصاب شدن؛ مصیبت زده شدن. عزادار گردیدن. به مصیبت گرفتار شدن:
از حبس این خدیو خلیفه دریغ خورد
وز قتل آن امام پیمبر مصاب شد.خاقانی. || بدحال و تباه. ( از حاشیه مثنوی ):
گفت او بفروخت استر را شتاب
لیک فردایش غلام آید مصاب.مولوی. || هلاک شده. ( یادداشت مؤلف ). || روی داده و واقعشده. || درک شده و رسیده. || دارا و متصرف. || تیر به نشانه رسیده. ( ناظم الاطباء ). || صواب. اصابت یافته. درست. صواب داشته شده: رأی مصاب. ( یادداشت مؤلف ). || دیوانه. خل. خل وضع. ( از اقرب الموارد ). جن زده. دیوانه. ( یادداشت مؤلف ). مرد دل بشده. ( مهذب الاسماء ):
بی شرم چون مخنث و بی عافیت چو مست
بی نفس همچو کودک و بی عقل چون مصاب.مسعودسعد.|| ( اِ ) نیشکر. ( مهذب الاسماء ).قصب السکر. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - مصیبت زده. ۲ - راست و درست به هدف رسیده. ۳ - صواب داشته شده.

فرهنگ فارسی

مصیبت زده، سختی دیده، ونیزبه معنی راست ودرست وبهدف رسیده
۱ - ( اسم ) صواب داشته شده: از منفعت و رای مصابی ومصیبی وز مکرمت و بخت صبیئی و صبائی. ( سنائی ) ۲ - بهدف رسیده. ۳- ( صفت ) راست و درست.
نیک سیراب و پر مرد سیراب و پرشده از آب.

ویکی واژه

مصیبت زده.
راست و درست به هدف رسیده.
صواب داشته شده.

جمله سازی با مصاب

💡 گر مهر نه از غیرت رای تو سقیمست ور چرخ نه از حسرت‌کاخ تو مصاب است

💡 زجیش فتح تو هنگام کین به صف مصاف ولیت باد مصیب و عدوت باد مصاب

💡 نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین را به تنگ دلان می کنند مصابقه چندین

💡 همیشه تا که مصیب و مصاب در عالم همی بود ز قضای مُسَبّبُ الاسباب

💡 نخست اینکه ازوکم نیم به فضل ارچه هزار مرتبه زو برترم ز فکر مصاب

💡 این اختران که بینی بر برج‌ها مدام تابنده چون مصابیح اندر مناره‌ها