مشقت

این کلمه در زبان فارسی به معنای زحمت، سختی یا محنت است و به حالتی اشاره دارد که فرد در اثر انجام یک کار یا مواجهه با یک وضعیت، دچار دشواری و رنج می‌شود.

تعریف عمومی:

مشقت به معنای دشواری و زحمتی است که فرد برای انجام یک کار یا رسیدن به یک هدف متحمل می‌شود. این واژه معمولاً به شرایطی اشاره دارد که نیاز به تلاش و کوشش زیادی دارد.

کاربرد در زبان فارسی:

در مکالمات روزمره، ممکن است از این واژه برای توصیف کارهای سخت یا شرایط دشوار استفاده شود. به عنوان مثال، این کار برای من مشقت زیادی داشت.

کاربرد در متون ادبی و دینی:

در ادبیات و متون دینی، این اصطلاح به عنوان یک مفهوم اخلاقی نیز مطرح می‌شود. به عنوان مثال، در برخی متون دینی به تحمل مشقت‌ها و سختی‌ها به عنوان راهی برای رسیدن به پاداش‌های بزرگ‌تر اشاره شده است.

احساسات مرتبط:

مشقت معمولاً با احساساتی مانند خستگی، ناامیدی یا رنج همراه است. افراد ممکن است در مواجهه با آن‌ها احساس کنند که نیاز به استراحت یا حمایت دارند.

لغت نامه دهخدا

مشقت. [ م َ ش َق ْ ق َ ] ( ع اِمص، اِ ) سختی. دشواری. تعب. رنج. ج، مشقات. ( یادداشت دهخدا ). زحمت و مرارت و محنت و کفا و رنج و آزار و جهد و کوشش و درد و اندوه و آسیب و نکبت ومصیبت و سختی و بدبختی. ( ناظم الاطباء ): 
تنت گور است و پا الحد دلت تابوت و جان مرده 
فراغت روضه خرم مشقت دوزخ نیران.ناصرخسرو.چه مضرت آن هم به احکام شریعت پیوندد و هم خواص و عوام امت در این به رنج و مشقت کلی افتد. ( کلیله و دمنه ). آنگاه بر زبان راند که اگر من در این خدمت مشقتی تحمل کردم... ( کلیله و دمنه ). سنگی گرانتر بتحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد. ( کلیله و دمنه ).
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب 
که هم زمین بود آسوده و فلک دروا.خاقانی.مجنون ز مشقت جدایی 
کردی همه شب غزلسرایی.نظامی.مجنون مشقت آزموده 
دل کاشته و جگردروده.نظامی.بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست 
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست.سعدی.یکی از صلحای لبنان... طهارت همی ساخت پایش لغزید و به حوض درافتاد و به مشقت از آن جایگه رهائی یافت. ( گلستان ).
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید.( بوستان ).دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر بزور بازو نان خوردی.باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی. ( گلستان، کلیات چ مصفا ص 36 ).
مشقة. [ م َ ش َق ْ ق َ ] ( ع اِمص، اِ ) سختی. ج، مَشَقّات. ( مهذب الاسماء ). دشخواری بر کسی نهادن. ( المصادر زوزنی ). سختی و دشواری و دشوار آمدن کار بر کسی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سختی و دشواری. ج، مشاق. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مشقت شود.
مشقة. [ م َ ق َ ] ( ع اِ ) ( از «م ش ق » ) دفعه. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). || نشان رسن در پای ستور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دوری و گشادگی میان قوائم ستور سم شکافته. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). || خراشیدگی سخت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مشقة.[ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) ( از «م ش ق » ) آنچه از موی و کتان و جز آن از شانه کردن افتد. ( ناظم الاطباء ). آنچه افتد بشانه از موی و کتان و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جامه کهنه و یا پاره ای از پنبه.ج، مِشَق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ شَ قَّ ) [ ع. مشقة ] (اِ. ) زحمت، رنج. ج. مشاق، مشقات.

فرهنگ عمید

سختی، رنج، محنت.

فرهنگ فارسی

سخت شدن امری، سختی، رنج، محنت، مشاق و مشقات جمع
(اسم ) سختی دشواری رنج. یا با(به ) مشقت. بازحمت. یا با ( به ) هزار مشقت. بازحمت زیاد: و چون اسکندر تنها نیم جانی بهزار مشقت بیرون برده وبنوعی ناپدید گشت که دیگر اثری ازو پیدا نشد.

جملاتی از کلمه مشقت

آرم از بهر تو مشّاق و معلّم لیکِن درس و مشقت را خود گیرم در تحتِ نظر
او را به دست اهل مشقت گذاشتید کو حرمت پیمبر و کو حرمت حسین
احمد خیامی در کتاب «پیکان سرنوشت ما» توضیح می‌دهد که برای تأسیس کارخانه ایران ناسیونال با امکانات آن زمان چقدر دچار رنج و مشقت شده‌اند و خرید، انتقال و نصب تأسیسات و تجهیزات کارخانه و حتی انتخاب نوع خودرو برای تولید، هر کدام برای خود داستان مفصل و مشکلاتی داشته‌است و چه سختی‌ها و خون جگرها که این ۲ برادر برای راه اندازی کارخانه تولید خودرو در ایران بر خود دیده‌اند.[نیازمند منبع]
نه یک زمان بده ام بی مشقت غربت نه یک نفس زده ام بی مضرت صهبا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم