اسم مشتاق در لغتنامه دهخدا به معنای آرزومند به چیزی، بسیار مایل و راغب، و همچنین دارای شوق آمده است. این واژه به خوبی نمایانگر حالتی است که در آن فردی به دنبال رسیدن به هدف یا خواستهای خاص است. این حالت نشاندهنده عمق احساسات و میل درونی انسانهاست. این حالت میتواند در زمینههای مختلفی از جمله عشق، علم، هنر و حتی موفقیتهای شخصی نمود پیدا کند. هنگامی که فردی مشتاق است، انرژی و انگیزه بیشتری برای پیگیری خواستههای خود دارد و این امر میتواند به او کمک کند تا بر چالشها و موانع فائق آید. به طور کلی، واژه مشتاق به ما یادآوری میکند که امید و شوق میتواند موتور محرکهای برای تحقق آرزوها و اهداف ما باشد. این احساس نه تنها به انسانها انگیزه میدهد، بلکه میتواند بر روابط اجتماعی و تعاملات فردی نیز تأثیر مثبتی بگذارد. در نتیجه، واژه مشتاق به عنوان نمادی از امید و تلاش در زندگی انسانها شناخته میشود.
مشتاق
لغت نامه دهخدا
سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی ار تبت گردد ز روی شوق مشتاقش.منوچهری.شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین، چرا که مشتاق است و خواهان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). صدر وزارت مشتاق است تا آن کس که سزاوار او گشته است... بزودی اینجا رسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375 ).
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دو رنگ است شکیبا بینند.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 96 )از شراره آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح.خاقانی.ز بی نوایی مشتاق آتش مرگم
چو آن کسی که به آب حیات شد مشتاق.خاقانی.در این دریا یکی درّ است و من مشتاق آن درّم
ولی کس کو که در جوید که فرمانش نمی بینم.عطار.یکی دوستی را زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق بوده ام. ( گلستان ). پس بوسیله این فضیلت دل مشتاقان صید کند. ( گلستان ).
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیده بلاجوست.سعدی.ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد.حافظ.نصرت خواجه منتظر و مشتاق خدمت شمایند. ( انیس الطالبین ص 210 ).
- مشتاق شدن؛ آرزومند شدن. بسیار مایل شدن:
عاشقان کل نه این عشاق جزو
ماند از کل هرکه شد مشتاق جزو.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 56 ).چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاق تر.مولوی.گفتم ببینمش، مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم.سعدی.مشتاق شد بدانکه به صورت نوعی باقی بود... ( مصنفات باباافضل ص 409 ).
- || عاشق شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
مشتاق. [ م ُ ] ( اِخ ) ملا حسین. از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید. این رباعی از او به نظر رسیده:
هر لحظه ز من روایتی می شنوی
وز قصه من شکایتی می شنوی
سوز دل من فسانه می پنداری
من مردم و تو حکایتی می شنوی.( از آتشکده آذر چ شهیدی ص 301 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
دارای شوق واشتیاق، آرزومند، مایل و راغب به چیزی
(اسم ) ۱- آرزومند بسیار مایل راغب: ومشتاق بود بر آنکه بنماید که او عالم است. ۲ - عاشق: گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است خدارا یک نفس بشین گره بگشازپیشانی. ( حافظ ) جمع: مشتاقین.
اسمش ملا حسین و از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید
فرهنگ اسم ها
معنی: دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند، ( به مجاز ) عاشق، ( در عرفان ) مشتاق کسی است که به نهایت عشق و شیفتگی رسیده است و در نزد ایشان اشتیاق یعنی شوق به لقاء حق می باشد، ( اَعلام ) میرسیدعلی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق [قرن هجری] شاعر ایرانی، از مردم اصفهان، از پیشگامان نهضت بازگشت به سبک عراقی، ( در اعلام ) میر سیدعلی حسینی اصفهانی معروف به مشتاق از شعرای قرن دوازدهم هجری قمری، نام شاعر قرن دوازدهم، مشتاق اصفهانی
ویکی واژه
آرزومند، مایل و راغب.
جملاتی از کلمه مشتاق
زخم تن عشاق را تو مرهم درد دل مشتاق را تو درمان
آتش شوق که اندر دل مشتاقان زد آتشی بود کز آن دیده اغیار بسوخت
به وصل تو مشتاقم آن چنان ای دوست که تشنگان وگدایان به سیم وآب زلال