مسخره به معنای تمسخر یا شوخی با کسی یا چیزی است که معمولاً با هدف آزار و تحقیر انجام میشود. این عمل میتواند به صورت خندهدار، تمسخرآمیز یا حتی با کنایه و طعنه صورت گیرد و هدف آن تضعیف روحیه یا وجه اجتماعی فرد یا موضوع مورد تمسخر است. تمسخر نوعی رفتار است که با هدف تضعیف روحیه یا کاهش اعتبار اجتماعی یک فرد یا موضوع، از طریق شوخی و طنز انجام میشود. این رفتار میتواند به صورت رجزخوانی، کنایه یا اشارههای خندهآور و تحقیرآمیز نسبت به یک موضوع خاص، به ویژه در جمع، بروز کند. در برخی موارد، تمسخر به عنوان ابزاری برای رقابت در روابط اجتماعی به کار میرود. در شرایط رقابتی، یکی یا هر دو رقیب با تمسخر حریف یا مواضع او سعی میکنند بر قضاوت جمع تأثیر بگذارند و حمایت بیشتری برای خود یا نظراتشان جلب کنند. همراهی جمع و تأیید یکی از رقبای حاضر، که میتواند به صورت خندیدن یا مشارکت در خنداندن دیگران نمایان شود، قدرت دفاعی قربانی تمسخر را تضعیف میکند. قربانی احساس تحقیر میکند و توانایی خود را برای برقراری ارتباط منطقی با جمع از دست میدهد. در واقع، تمسخر نوعی ترکیب از تحریف اطلاعات و دروغپردازی است. این رفتار از خلوص اطلاعاتی که مبنای قضاوت جمع است میکاهد و لذت خندیدن را به جای منافع عمیقتر قرار میدهد.
مسخره
لغت نامه دهخدا
چه زنی طعنه که با هیزان هیزند همه
که توئی هیز و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.حصیری ( از فرهنگ اسدی ).این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ و علالا.نجیبی ( از فرهنگ اسدی ).چرا چون ز یک اصل بود آدمی
یکی عالم آمد یکی مسخره.( از قرةالعیون ).آنچه برادرش داده است به صلت... و دبدبه زن را و مسخره را باید پس ستد. ( تاریخ بیهقی ص 259 ).
لاجرم خلق همه همچو امامان شده اند
یکسره مسخره و مطرب و طرار و طناز.ناصرخسرو.چون نشنوی همی و نبینی همی به دل
گوشت به مطرب است و دو چشمت به مسخره.ناصرخسرو.متوکل مزاح پیشه بود، و مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی... و متوکل از آن خندیدی و او فریاد داشتی. ( مجمل التواریخ و القصص ).
همچو دزدان به کنب بسته آونگ دراز
دزد نی چوب خورد، کاج خوردمسخره نی.سوزنی.از مطرب بد زخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرح ( ؟ ) حبه زن و مسخره و حیز.سوزنی.فلک به مسخره مست پشت خم ز فتادن
ز زخم سیلی مردان کبود گردن و پشتش.خاقانی.پیش هر خس چو کرم فرمان یافت
عقل را مسخره فرمان چه کنم.خاقانی.در کشتی مسخره ای بود هر ساعتی بیامدی و موی سر من بگرفتی و برکندی و سیلی بر گردن زدی من خود را بر مراد خود یافتمی. ( تذکرةالاولیاء عطار ). یک بار دیگر آن بود که در حالی گرفتار آمدم مسخره ای بر من بول کرد آنجا نیز شاد شدم. ( تذکرة الاولیاءعطار ). این مسخره را اندیشه سفری افتاد. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم، صفت ) کسی که مورد ریشخند واقع می شود.
۳. (اسم ) [قدیمی] کسی که کارهای خنده دار می کند.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) کسی که او را مورد استهزا قرار دهنده. ۲ - کسی که بسیار شوخی و هزل گوید و حرکات خنده دار کند مقلد دلقک.
ویکی واژه
مسخرة
ریشخند، شوخی.
جمله سازی با مسخره
زین قفاهای نرم و شیرین کار گردن اندر مدزد مسخرهوار
دلتنگ خوشم که در فراخی هر مسخره را رهست و گنجاست
مرد بصیر مسخره کور می شود بهرام کشته از لگدگور می شود