مرکز به معنای نقطهای است که در میان یک دایره قرار دارد و به عنوان نقطهای میانه شناخته میشود. این نقطه میتواند نماد محل سکونت یک شخص، حاکم یا والی نیز باشد. همچنین، این واژه به معنای پایگاهی است که افراد در آن جمع میشوند. در زبان فارسی، این مفهوم به شکلهای مختلفی مانند میان، میانه و وسط تعبیر میشود. به عنوان مثال، در اشعاری از شاعران بزرگ میتوان دید که مرکز، به عنوان محور زیبایی و حسن، مورد توجه قرار گرفته است. به نوعی، آن نه تنها نمادی از موقعیت جغرافیایی یا اجتماعی است، بلکه نشاندهنده اهمیت و ارزشهایی است که در مرکز توجه قرار دارند. این مفهوم در زندگی روزمره نیز قابل مشاهده است، جایی که هر فرد، به نوعی، مرکز دایره زندگی خود محسوب میشود و بر اساس آن تصمیمات و روابط خود را شکل میدهد.
مرکز
لغت نامه دهخدا
مرکز. [ م َ ک َ ] ( ع اِ ) میانه دائره. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نقطه که میان دائره پرگار می باشد.( غیاث ). نقطه پرگار. ( مهذب الاسماء ). دنگ. در اصل این لفظ صیغه اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین فرو بردن است پس نقطه دائره پرگار را بهمین جهت رکز گویند که آن جائی است که نوک پره پرگار را در آن فرو برده با پره دیگر دایره می کشند. ( غیاث ). || در اصطلاح مهندسان، نقطه ای است در وسط دایره یا کره بطوری که جمیع خطوطی که از آن نقطه بسمت محیط دایره یا کره خارج گردد برابر باشد.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی، پایگاه.
۳. محل، مکان.
۴. [قدیمی، مجاز] دنیا، جهان.
* مرکز ثقل: (فیزیک )
۱. گرانیگاه.
۲. جایگاه اصلی چیزی.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- میان میانه وسط. ۲- نقط. وسط دایره: ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن. ( حافظ ) توضیح نقطه ایست در وسط دایره که از آن نقطه هم. خطوط مستقیم بمحیط دایره ( شعاع ها ) مساوی هستند. ۳ - محل اقامت پادشاه و امیر: چون خلیفه رسید سلطان لگام اسب او گرفته... او را در مقر خلافت ومرکز دولت قرار داد. ۴ - محل اصلی و فراوانی چیزی ( میوه و غیره ). ۵- محل مقام: در آن مدت که اراضی بیلقان مرکز اعلام فرقدسای و مضرب خیام عسا کر گیتی گشای بود.... ۶ - کرسی ناحیه و ولایت و ایالت مستقر: تبریز مرکز آذربایجان است. ۷- پایتخت: از مرکز دستور رسیده... ۸ - دندانه و تضریسی که در تحریر حروف یک کلمه بکار رود مثلا بیند دارای دو مرکز است: ی ن جمع: مراکز. یا مرکز افلاک. میان آسمان: آصف ایام عین الملک فخرالدین که هست قدر او از مرکز افلاک برتر آمده. ( لباب الالباب. ) یا مرکز ثقل. نقط. منتج. سنگینی هم. مولکولهای یک جسم گرانیکاه. یا مرکز خورشید. ۱ - آسمان چهارم. دنیا. یا مرکز زمین. ۱ - وسط کر. ارض. ۲ - کر. زمین ارض. یا مرکز عودی لباس. زمین: گشت بساط ثناش مرکز عودی لباس گشت ضمان بقاش گنبد گوهرنگار. ( خاقانی. ) یا مزکر فلک. مرکز افلاک. یا مرکز کار زار. میدان جنگ:... که هومان به پیروزی شهریار روان آمد از مرکز کار زار. ( شا. ) یا مرکز مثلث. مرکز مثلثه: در مرکز مثلث بگرفت ربع مسکون فریاد اوج مریخ از تیغ مه صقالش. ( خاقانی ) یامرکز مثلثه. چهار است: یامرکز مثلث. آبی. مثلث. آبی. یا مرکز مثلث. آتشی. مثلث. آتشی. یا مرکز مثلث. خاکی. مثلث. خاکی. یامرکز مثلث. هوایی. مثلث. هوایی.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه عمومی
مرکز (هندسه). مرکز در هندسه ( به یونانی: κέντρο ) یا مرکزِ هندسیِ یک جسم، نقطه ای درست در میانِ آن است. البته با توجه به تعاریفِ خاصِ قرارداد شده برای مرکزِ هندسی، یک مورد - یا جسم - می تواند مرکزی نداشته باشد.
مرکزِ یک دایره، نقطه ای حدِ وسط از نقاطی است که بر روی لبهٔ آن قرار دارند یا فرض شده اند. به همین گونه، مرکزِ کُره نقطهٔ وسط از نقاطی است که بر روی سطحِ آن کُره فرض شده اند و مرکز یک پاره خط نیز نقطه میانیِ دو سرِ آن پاره خط است.
جملاتی از کلمه مرکز
دو پره چو پرگار مرکز نورد یکی دیر جنبش یکی زود گرد
بود از گردش پرگار دور عیش مرکز را گشاد اهل دل در حلقه توحید می باشد
همیشه تا نگردد ز حکم یزدانی ز مرکزی که برو آسمان مدار گرفت