محرز

تعریف:

محرز به معنای چیزی است که به وضوح ثابت شده یا قابل مشاهده و درک است. این واژه به حالتی اشاره دارد که شواهد و مدارک کافی برای تأیید یک موضوع وجود دارد.

کاربردها:

حقوقی: در متون حقوقی، این اصطلاح به معنای اثبات یک ادعا یا جرم به کار می‌رود. به عنوان مثال، اگر شواهد کافی برای اثبات یک جرم وجود داشته باشد، می‌گوییم که جرم محرز است.

علمی: در زمینه‌های علمی، زمانی که یک نظریه یا نتیجه به وضوح و با شواهد معتبر ثابت شده باشد، از واژه محرز استفاده می‌شود.

ادبی: در ادبیات، ممکن است از این واژه برای توصیف حالاتی استفاده شود که در آن‌ها حقیقت یا واقعیتی به وضوح نمایان است.

تفاوت با سایر مفاهیم:

این اصطلاح با مفاهیمی مانند محتمل یا مشکوک متفاوت است. در حالی که محتمل به احتمال وقوع یک موضوع اشاره دارد، محرز به وضوح و اثبات آن موضوع اشاره می‌کند.

لغت نامه دهخدا

محرز. [ م ُرِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن. ( ناظم الاطباء ). گردآورنده و گیرنده مزد. ( آنندراج ). || استوارکننده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || آگاه و هوشیار. || پرهیزگار. ( ناظم الاطباء ). بازدارنده فرج از زنا. || جای پناه دهنده و در حرز کننده. || بسیار نگاهدارنده. ( آنندراج ). || مکان محرز؛ جای امن و امان. ( ناظم الاطباء ). مکان حریز. جای استوار.
محرز. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تحریز. پناه دهنده جای. || استوارگرداننده جای. ( از منتهی الارب ). || بسیار نگهدارنده. ( آنندراج ). || نگهبان هوشیار و عاقبت اندیش. ( ناظم الاطباء ).
محرز. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از احراز. فراهم آورده. جمعکرده شده. جمعکرده. || پناه داده. || به دست آورده. || آنچه صاحب و دارنده اش آن را تباه شده بشمار نیاورد. ( از اقرب الموارد ). || قطعی. مسلم. || مالی در دست دیگری که دسترسی بدان ممنوع باشد، خواه مانع خانه باشد یا نگهبان. ( از تعریفات جرجانی ).
محرز. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) ابن فضلةبن عبداﷲبن مرة غنمی. صحابی است. جنگ بدر را درک کرد و در جنگ خیبر به سال هفتم هجری کشته شد. ( از الاعلام زرکلی ).
محرز. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) ابن شهاب سعدی تمیمی از قدمای صحابه علی ( ع ) متصف به شجاعت و اصابت رأی بود. پس از آنکه زیادبن ابیه وی را در کوفه دستگیر نمود به دست معاویه به قتل رسید ( 51 هَ. ق. ) ( از الاعلام زرکلی ).
محرز. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) ابومسکین کوفی اودی و بعضی حر گفته اند. از روات است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(مُ رَ ) [ ع. ] (اِمف. ) گرفته شده، به دست آورده شده.
(مُ رِ ) [ ع. ] (اِفا. ) ۱ - احراز کننده، گرد آورنده. ۲ - پناهگاه دهنده، در حرز کننده. ۳ - استوار کننده. ج. محرزین.

فرهنگ عمید

مسلّم، قطعی.

فرهنگ فارسی

احرازشده، گرفته شده، بدست آورده شده
( اسم ) نگاه دارنده.
ابو مسکین کوفی اودی

ویکی واژه

گرفته شده، به دست آورده شده.
احراز کننده، گرد آورنده.
پناهگاه دهنده، در حرز کننده.
استوار کننده.
محرزین.

جملاتی از کلمه محرز

محرز است این نکته کاندر نزد ارباب الدول نیست برهانی قوی تر از چماق ای آفتاب
به شخصی که انجام دهنده جرم تلقی شده ولی هنوز انتصاب جرم به او محرز نشده، متهم گفته می‌شود.
در این بیانیه شورای نگهبان ضمن بیان اینکه در پاره‌ای از موردها شکایت محرز است و تخلف‌ها اثبات رسیده‌است، و مراتب جهت رسیدگی به قوهٔ قضائیه فرستاده خواهد شد، گفته‌است: «امیدواریم که رسیدگی قاطع، دقیق، سریع و عادلانه به تخلفات ارسالی به قوه قضاییه به گونه‌ای باشد که در آینده شاهد چنین رفتارهایی در نمایش اقتدار مردم عزیز و شریف ایران اسلامی نباشیم.»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم