متباعد

لغت نامه دهخدا

متباعد. [ م ُ ت َع ِ ] ( ع ص ) دور. ( آنندراج ). دور و بعید. ( ناظم الاطباء ). مؤنث آن متباعدة: و حرکات متقاربه ومتباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد. ( سندبادنامه. ص 65 ). || غایب و غیر حاضر. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تباعد شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ ع ) (اِفا. ) دور شونده از هم، دور.

فرهنگ عمید

دور از یکدیگر، دور.

فرهنگ فارسی

( اسم ) دور شونده از هم دور: پس گوییم که همچنین که کارهائ دنیا وی را دو طرف متباعدست...
دور

جمله سازی با متباعد

وَ مِنْ آیاتِهِ، الدّالة علی وحدانیته و ربوبیّته خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ علی الهیئة التی خلقهما علیها رفع السّماء فی الهواء من غیر عمد و بسط الارض علی وجه‌ الماء و اثقاله ایّاها بالرواسی من الجبال و کذلک خلقه اللغات المختلفة و الاصوات المتغایرة و قسمته ذلک بین الامم فی الاقطار المتباعدة.
طبع تو و ستم؟ متباعد تر از دو چشم دست تو و کرم؟ مطابق تر از دو لب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد استخاره کن استخاره کن فال امروز فال امروز فال تک نیت فال تک نیت