مبدد

لغت نامه دهخدا

مبدد. [ م ُ ب َدْ دَ ] ( ع ص )پریشان و چیزی پراکنده و مبددات متفرقات و غایات هرچیز قسمت شده. ( آنندراج ). شمل مبدده؛ گروه متفرق و پراکنده و پریشان. ( ناظم الاطباء ). پریشان. پراکنده. متفرق ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول بود. ( جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 314 ). تدارک اموری که نظام آن مبدد شده است و ارکان آن منهدم گشته. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ معین

(مُ بَ دَّ ) [ ع. ] (اِ مف. ص. ) پریشان، پراکنده، متفرق.

فرهنگ عمید

پراکنده، متفرق، پریشان.

فرهنگ فارسی

( اسم و صفت ) پریشان پراکنده متفرق: بر مثال جسدی مهمل و مبدد و مطروح و مرذول و معزول بود.

ویکی واژه

پریشان، پراکنده، متفر

جمله سازی با مبدد

اگر بعقد ثریا کند نگاه بغیرت شود ز غیرت او چون بنات نعش مبدد
و ایاک ان تلقی الاحبه معسرا فداک بشمل العاشقین مبدد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسرار کردن یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
افتراق یعنی چه؟
افتراق یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز