لفجن

لغت نامه دهخدا

لفجن. [ ل َ ج ِ ] ( ص نسبی ) دارنده لب سطبر. درشت لفج. کلان لفج:
خداوندم زبانی روی کرده ست
سیاه و لفجن و تاریک و رنجور.منوچهری.سر لفجنان را درآرد به بند
خورد چون سر و لفجه گوسفند.نظامی. || لفج. ( برهان ):
دهان و لفجنش از شاخ شاخی
به گوری تنگ میماند از فراخی.نظامی.

فرهنگ معین

(لَ جِ ) (ص. ) لفچن، کسی که لب بزرگ و ستبر دارد.

فرهنگ عمید

کسی که لب بزرگ و ستبر داشته باشد.

ویکی واژه

لفچن، کسی که لب بزرگ و ستبر دارد.

جمله سازی با لفجن

💡 دهان و لفجنش از شاخ شاخی به گوری تنگ می‌ماند از فراخی