لاقح

لغت نامه دهخدا

لاقح. [ ق ِ ] ( ع ص، اِ ) نعت از لقاح و لقح. آنچه نخل را به وی گشنی دهند. ( منتخب اللغات ). || بادی که ابر را گرد کند و درخت را بیدار کند.بادی که ابر پیدا کند و درخت را بارور کند. ( برهان ). ج، لواقح. ( مهذب الاسماء ). || آبستن. ( منتخب اللغات ). ناقه آبستن شده. ج، لواقح. ( منتهی الارب ). || جنگ ( سمی استعارة ). ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع. ] (اِ. ) (اِفا. ) ۱ - آن چه نخل را بدان گشنی دهند. ۲ - بادی که ابر پیدا کند و درخت را بارور سازد. ۳ - آبستن کننده، ۴ - آبستن شونده.

ویکی واژه

(اِ
آن چه نخل را بدان گشنی د
بادی که ابر پیدا کند و درخت را بارور سازد.
آبستن کننده،
آبستن شونده.

جمله سازی با لاقح

اضحک فی الروض ثغر الاقحوان عبرة الغیم اذا طاب الزمان
اشّمُ روایح نور الخُزامی واصبوا الی الرند و الاقحوان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال رابطه فال رابطه فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق