قن

لغت نامه دهخدا

قن. [ ق ِن ن ] ( ع ص، اِ ) بنده ای که خرید و فروش آن روا نباشد. ( از تعریفات ). بنده ای که از پدر و مادر بنده زاده باشد. || خانه زاد. واحد و تثنیة و جمع و مذکر ومؤنث در آن یک است و گویند به اَقنان و اَقِنَّه جمع بسته میشود یا «قِن »، خالص در عبودیت و بَیّن القنونة یا آنکه نزد تو متولد شد و نتواند خود را از تووارهاند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قن. [ ق َن ن ] ( ع مص ) طلب کردن اخبار برفتن در پی آن. || به نگاه جستن گم شده را. || به چوب دستی زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قن. [ ق ُن ن ] ( ع اِ ) کوه خرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || آستین. ( منتهی الارب ). آستین پیراهن. ( اقرب الموارد ) ( دهار ).
قن. [ ق ُن ن ] ( اِخ ) بزعم سمعانی نام دهی است و گروهی از محدثان بدان منسوبند. ( از معجم البلدان ).
قن. [ ق ِن ن ] ( اِخ ) دهی است در دیار فزاره. ابومحمد اعرابی این کلمه را به ضم قاف روایت کند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

دهی است در دیار فزاره. ابو محمد اعرابی این کلمه را بضم قاف روایت کند.

جمله سازی با قن

💡 ذوق خنده دیده‌ای ای خیره‌خند ذوق گریه بین که هست آن کان قند

💡 در شکرزار قناعت نبود تلخی عیش دیده مور درین بادیه تنگ شکرست

💡 حسن و عشقند از دو سو در کار جرم چشم من و لب او چیست

💡 کارگیتی ازوست جمله به سامان پایهٔ دین از اوست محکم و متقن

💡 تنگ شکر را گشودی از لبت بر سر هر حرف، قندی بسته ای