قصی

لغت نامه دهخدا

قصی. [ ق ُ صا ] ( اِخ ) پشته ای است به یمن. ( منتهی الارب ).
قصی. [ ق َ صی ی ] ( ع ص ) دورشونده. ج، اقصاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قصی. [ ] ( ع اِ ) آلت جنگ دریائی. ( تاریخ تمدن جرجی زیدان 1:161 ).
قصی. [ ق ُ صی ی ] ( اِخ ) ابن کلاب بن مره. اصل هفتم قریش است.وی در میان قریش مردی بزرگ بود. آنان را پس از پریشانی فراهم آورد. شاعر در این باره گوید:
ابوکم قصی حین یدعی مجمعاً
بِه ِ جمع اﷲ القبایل من نهر.
او کلیدهای کعبه را از خزاعه گرفت. از وی دو قبیله منشعب شدند. قبیله نخست قبیله بنوعبدالدار و قبیله دوم قبیله بنوعبدالعزی. ( صبح الاعشی ج 1 ص 355 ). نام وی زید یا مجمعاست. ( منتهی الارب ):
تا اصل مردم علوی باشد از علی
تا تخم احمد قرشی باشد از قصی.منوچهری.

فرهنگ معین

(قَ یّ ) [ ع. ] (ص. ) دور، دور شونده. ج. اقصاء.

فرهنگ عمید

بعید، دور.

فرهنگ فارسی

بعید، دور، اقصائ جمع
( صفت ) ۱ - دور شونده ۲ - دور جمع: اقصا (ئ ).
ابن کلاب بن مره اصل هفتم قریش است وی در میان قریش مردی بزرگ بود. آنان را پس از پریشانی فراهم آورد.

ویکی واژه

دور، دور شونده.
اقصاء.

جمله سازی با قصی

💡 نقصی ست بر آن خاک که بر وی گذری عیب است بر آن باد که بر تو گذرد

💡 چشم پوشیده تماشای رخش می کردم به چه تقصیر دو چشم نگرانم دادند؟

💡 اشک همی ریز به صد درد و سوز عذر همی خواه ز تقصیر روز

💡 که یبقی الحب ما بقی العتاب که هر نقصی کشاننده مزیدیست

💡 همی به رمز چگویم قصیده ای دیدم چو از زمانه بهار و چو از بهار چمن

💡 ار جو که ضعف تن نکند خاطر مرا در مدح تو به عجز و به تقصیر متهم