فلک

فلک

در یک روزگار قدیم، در یکی از روستاهای ایران، مردی به نام علی زندگی می‌کرد. علی مردی سخت‌ کوش و با صداقت بود، اما به دلیل فقر و مشکلات مالی، گاهی اوقات مجبور به انجام کارهای نادرست می‌شد. او به ناچار به دزدی از باغ همسایه‌ اش روی آورد. یک شب، علی به باغ همسایه‌ اش رفت تا میوه‌ ای بردارد. اما در حین دزدی، همسایه او را دید و فریاد زد. مردم روستا جمع شدند و علی را دستگیر کردند. به دلیل عمل ناپسندش، او را به فلک بردند. در میدان روستا، علی را به فلک بستند و مردم دور او جمع شدند. او با چشمان پر از شرمندگی به جمعیت نگاه می‌کرد. در این لحظه، پسر کوچک همسایه که علی را می‌شناخت و او را به عنوان یک مرد نیکوکار می‌دانست، جلو آمد و گفت: لطفاً او را تنبیه نکنید. علی همیشه به ما کمک کرده و هیچ‌ گاه بدی نکرده است. مردم به حرف پسر گوش دادند و کمی تردید کردند. اما رئیس روستا گفت: ما باید به قانون احترام بگذاریم. علی باید مجازات شود تا دیگران از او درس بگیرند. در نهایت، علی را با تازیانه تنبیه کردند. اما در دل او، احساس پشیمانی و ندامت وجود داشت. او فهمید که کارش اشتباه بوده و باید به خاطر عمل نادرستش عذرخواهی کند. پس از تنبیه، علی به جمعیت گفت: من از کارم پشیمانم و قول می‌دهم که دیگر هرگز به راه نادرست نروم. من باید از این تجربه درس بگیرم و به جای دزدی، تلاش کنم تا زندگی‌ ام را به درستی بسازم. مردم روستا به او گوش دادند و تصمیم گرفتند به او فرصت دوباره‌ای بدهند. علی پس از آن روز، با تلاش و کوشش، زندگی‌اش را تغییر داد و به یکی از نیکوکاران روستا تبدیل شد. او به دیگران کمک می‌کرد و به عنوان یک مثال خوب برای جوانان روستا شناخته شد.

فلک برای او نه تنها یک تجربه تلخ، بلکه درسی ارزشمند بود که او را به سمت نیکی و صداقت هدایت کرد.

لغت نامه دهخدا

فلک. [ ف َ ل َ ] ( اِ ) آلتی چوبین که تسمه ای در وسط آن قرار داده کف پای بی ادبان و مجرمان را بدان بسته چوب زنند. ( فرهنگ فارسی معین ). دو سرتسمه به چوب متصل است و برای چوب زدن پای مجرم را میان تسمه و چوب قرار داده و چوب را میگردانند تا تسمه دور آن بپیچد و پای را محکم نگه دارد، آنگاه شخص دیگر با چوب بر کف پای مجرم زند. رجوع به فلکه شود.
فلک. [ ف َ ل َ ] ( ع اِ ) چرخ. گردون.سپهر. ج، افلاک، فُلُک. ( منتهی الارب ). جای گردش ستارگان. ج، افلاک، فلک [ ف ُ ل ُ / ف ُ ]. ( اقرب الموارد ). مجموع آسمان به عقیده قدما. ( فرهنگ فارسی معین ). آسمان. چرخ. گردون. سپهر. سماء. 

فرهنگ معین

(فُ لْ ) [ ع. ] (اِ. ) کشتی، سفینه.
(فَ لَ ) (اِ. ) فلکه، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می بستند و می زدند.
( ~. ) [ ع. ] (اِ. ) آسمان، سپهر، گردون.

فرهنگ عمید

چوبی که در آن ریسمان کوتاهی بسته شده و پاهای شخص مجرم را به آن می بستند و با چوب یا تازیانه می زدند.
۱. سپهر، گردون.
۲. (نجوم ) هریک از طبقات هفت گانه یا نه گانۀ آسمان.
کِشتی.

فرهنگ فارسی

مجموعه عالم که شامل کهکشانها و منظومه های شمسی است. توضیح بعقیده قدما مجموع عالم یک کره است مرکز او مرکز زمین است و سطحی مستدیر بر آن مجموع محیط میباشد و از آن سطح تا مرکز زمین هیچ جای خالی نیست بلکه اجرام افلاک و عناصر بعضی ببعضی متصل و محیط اند بمثابه توده های پیاز و همه کروی الشکل اند و زمین در وسط همه و بعد از او کره آبست... و بعد از او کره آتش است... و بعد از او فلک قمر و بعد از او فلک عطارد و بعد از او فلک زهره و بعد از او فلک شمس و بعدازو فلک مریخ و بعدازو فلک مشتری و بعدازو فلک ثوابت و بعدازو فلک اعظم که آنرا فلک االافلاک خوانند و فلک اطلس نیز گویند و بر این مجموع اسم عالم اطلاق کنند و ما تحت فلک قمر را عالم سفلی و عالم کون و فساد خوانند و افلاک را عالم علوی. 
آلتی چوبین که تسمه در وسط آن قرار داده کف پای بی ادبان و مجرمان را بدان بسته چوب زنند.

دانشنامه عمومی

فَلَک ابزاری است برای تنبیه بدنی یا شکنجه که با آن پاهای فرد مورد تنبیه یا شکنجه را بسته و با شلاق یا ترکه ای به کف پاهایش می زنند. برای فَلَک بستن یا فَلَک کردن دو سر چوبی را سوراخ می کنند و طناب یا تسمه ای از ان رد می کنند. پاهای فرد مورد نظر را برهنه کرده و بین چوب و طناب قرار می دهند و به کف پاهای او می زنند. 
دو سر تسمه به چوب متصل است و برای چوب زدن پای مجرم را میان تسمه و چوب قرار داده و چوب را می گردانند تا تسمه دور آن بپیچد و پا را محکم نگه دارد، دو نفر دو سر چوب را نگه داشته تا پاهای مجرم بالا باشد آنگاه شخص دیگر با چوب بر کف پای مجرم زند. همچنین از این تنبیه در مکتبخانه ها استفاده می شده و در ساواک و اسناد شکنجهٔ ساواک نیز از آن استفاده می کردند. 
از چوب و فلک هم برای تنبیه استفاده می شده است. فلک بیشتر در زندان ها، شکنجه گاه ها، مکتبخانه، خانه های اشرافی برای نوکرها و غلامان و … بوده است. 

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:افلاک

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَلَکٍ: فلک -مدارات فضایی که هر یک از اجرام آسمانی در یکی از آن مدارها سیر میکنند (عبارت "کل فی فلک یسبحون " یعنی هر یک از خورشید و ماه و نجوم و کواکب دیگر در مسیر خاص به خود حرکت میکند و در فضا شناور است، همان طور که ماهی در آب شنا میکند )
معنی فُلْکِ: کشتی - کشتی ها (هم یک کشتی را فلک میگویند و هم جمع کشتیها را. جمع فلکه )
ریشه کلمه:
فلک (۲۵ بار)
«فَلَک» از مادّه «فُلْک» چنان که ارباب لغت گفته اند: در اصل، به معنای بر آمدن پستان دختران و شکل دورانی به خود گرفتن است، سپس به قطعاتی از زمین که مدور است و یا اشیاء مدور دیگر، اطلاق شده، و از همین رو، به مسیر دورانی کواکب نیز اطلاق می شود.
(بر وزن فرس) مدار کواکب.. ایضاً. اوست خدائی که شب و روز را و آفتاب و ماه را آفرید همه در یک مداری شناوراند مدار شب و روز اطراف زمین و مدار آفتاب و ماه در فضا و مخصوص به خودشان است. ظاهراً «کل» به هر چهار برمی گردد آیه «یس» نیز در همین مضمون است. به نظر می‏آید مدار نجوم به مناسبت نجوم که در آن می‏گردند فلک گفته شده وگرنه مدار اعتباری است.

ویکی واژه

کشتی، سفینه.
آسمان، سپهر، گردون.
فلکه، چوبی که در وسط آن ریسمان کوتاهی بسته شده بود که پای مجرم را در آن می‌بستند و می‌زدند.

جملاتی از کلمه فلک

حدیث جود تواند زبان گرفت فلک چنانکه قصّه مجنون و ذکر لیلی را
بحر جودش که فلک فلک آمد بانگ موجش «لمن الملک » آمد
آلفا پرگار یک ستاره است که در صورت فلکی دوپرگار قرار دارد.
یک بوَد همچو دیو و یک چو ملک یک بود از زمین و یک ز فلک
فلک پیوسته در یک آستینش بود ابر و به دیگر آستین باد
هیون کوه را در سایه بستند ز گوهر بر فلک پیرایه بستند
چون هر چه می رسد به تو از کرده های توست جرم فلک کدام و گناه زمانه چیست؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم