فرسوده

کلمه فرسوده به معنای کهنه، پوسیده، از کار افتاده و تحلیل رفته است. این واژه معمولاً برای توصیف اشیاء، مواد یا حتی مفاهیم استفاده می‌شود که به دلیل مرور زمان یا استفاده مکرر، کیفیت و کارایی خود را از دست داده‌اند. به عنوان مثال، یک ماشین فرسوده ممکن است به دلیل استفاده طولانی مدت، کارایی خود را کاهش دهد و نیاز به تعمیرات یا تعویض داشته باشد. مفهوم فرسودگی تنها به اشیاء فیزیکی محدود نمی‌شود. در واقع، این کلمه می‌تواند به مفاهیم انتزاعی نیز اطلاق شود. به عنوان مثال، ایده‌ها یا روش‌ها نیز می‌توانند فرسوده شوند، به این معنا که دیگر کارایی یا جذابیت لازم را ندارند و نیاز به تجدیدنظر یا به‌روزرسانی دارند. بنابراین، فرسودگی می‌تواند در ابعاد مختلفی ملموس باشد. برای جلوگیری از فرسودگی اشیاء، رعایت نکات نگهداری و استفاده صحیح از آن‌ها بسیار مهم است. به عنوان مثال، انجام تعمیرات دوره‌ای، تمیز کردن منظم و استفاده از مواد با کیفیت می‌تواند عمر مفید اشیاء را افزایش دهد. همچنین، در برخی موارد، استفاده از پوشش‌های محافظ یا مواد ضد زنگ نیز می‌تواند به جلوگیری از فرسودگی کمک کند.

لغت نامه دهخدا

فرسوده. [ ف َ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) اسم مفعول از فرسودن. ( از حاشیه برهان چ معین ). به غایت کهنه و ازهم ریخته و پایمال گردیده و افسرده شده. ( برهان ). پوسیده. کهنه: گفتند یا موسی ما را جامه باید. خدای عزوجل بر تنهای ایشان جامه نگاه داشت، فرسوده و دریده نشد. ( ترجمه تاریخ طبری ).
روان راست نو حله ای از بهشت
که هرگز نه فرسوده گردد نه زشت.اسدی.جز بیخردی کجا گزیند
فرسوده گلیم بر ستبرق.ناصرخسرو.نقش فرسوده فلاطون را
بر طراز بهین حلل منهید.خاقانی. || سوده. ساییده. در اثر سایش خسته شده:
سران را سر از ترک فرسوده بود
به خون دست با تیغ، آلوده بود.فردوسی. || سالخورده و پیر. ( یادداشت به خط مؤلف ):
ز بهر زن و زاده و دوده را
بپیچد روان مرد فرسوده را.فردوسی. || تباه. نابود. محوشده یا محوشونده:
فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی
آلوده دان دهان مشعبد به گندنا.خاقانی.ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده وفرسوده ما.نظامی.- فرسوده رزم؛ آنکه در جنگ و کارزار پیر شده باشد. جنگ دیده. کاردیده. با فک اضافه نیز به کار رود:
یکی سرکشی بود نامش گرزم
گوی نامبردار و فرسوده رزم.فردوسی.- فرسوده روزگار؛ تجربه کار زمانه. ( آنندراج از فرهنگ بوستان ). روزگاردیده:
ز من پرس فرسوده روزگار.سعدی.- فرسوده سوار؛ سوار سالخورده. مرد جنگ دیده. فرسوده رزم:
همه گردان و سالاران و شاهان
هنرمندان و فرسوده سواران.فخرالدین اسعد.- فرسوده شدن؛ از میان رفتن. فرسودن:
تا کی کند او خوارم تا کی زند او شنگم
فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم.بوشکور.- فرسوده کردن؛ فرسودن و از میان بردن:
تو شان زیر زمین فرسوده کردی
زمین داده مر ایشان را زغارا.رودکی.- فرسوده گشتن؛ کهنه شدن. پوسیده شدن:
تنت چو پیرهنی بود جانت را و اکنون
همه گسسته و فرسوده گشت تارش و پود.ناصرخسرو.در مسکنی که هیچ نفرساید
فرسوده گشت هیکل مسکینم.ناصرخسرو.بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش

فرهنگ معین

(فَ دِ ) (ص مف. ) ۱ - ساییده. ۲ - کهنه و پوسیده شده. ۳ - آزرده شده.

فرهنگ عمید

۱. کهنه و پوسیده.
۲. [قدیمی] نابودشده.
۳. [مجاز] خسته و ناتوان.
۴. [مجاز] سال خورده.
۵. [قدیمی، مجاز] کاهش یافته.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ساییده ۲ - کهنه کرده ۳ - پوسیده ۴ - زدوده ۵ - محو کرده ۶ - کاسته کم کرده ۷ - پایمال گردیده ۸ - آزار رسیده آزرده.

ویکی واژه

ساییده.
کهنه و پوسیده شده.
آزرده شده.

جمله سازی با فرسوده

قسم بجان تو کز جان دلم به تنگ آمد اگرچه این تن فرسوده زنده با جان نیست
پیکر فرسوده را دیگر تراش امتحان خویش کن موجود باش
لبت فرسوده از روی تعطّش بلب آتش رخسان آسمانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال تک نیت فال تک نیت فال ارمنی فال ارمنی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی