غاوی. ( ع ص ) نعت فاعلی از غوایت. گمراه. بی راه. ضال. ج، غواة، غاوون، غاوین. || نومید. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) دیو. و منه: یتبعهم الغاوون؛ ای الشیاطین او من ضل من الناس او الذین یحبون الشاعر اذا هجا قوماً او محبوه لمدحه ایاهم بما لیس فیهم. || ملخ. || رأس غاو؛ سر کوچک. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
[ ع. ] (اِفا. ) گمراه. ج. غاوون، غوات.
فرهنگ عمید
گمراه و نومید.
ویکی واژه
گمراه. غاوون؛ غوات.
جمله سازی با غاوی
یکی را شد یکی غاوی میان ما و از مرغان یکی قوت از شکر دارد یکی خور ز استخوان دارد