غارتگری

لغت نامه دهخدا

غارت گری. [ رَ گ َ ] ( حامص مرکب ) دزدی. دزدی کردن. به غارت بردن. چپاول کردن. یغما کردن. به یغما بردن. به تاراج بردن. چپو کردن.

فرهنگ عمید

عمل غارتگر، غارت کردن.

فرهنگ فارسی

۱ - عمل غارت کردن. ۲ - راهزنی دزدی.

جمله سازی با غارتگری

بنای دین و دل شد دیر بنیاد سپاه غمزهٔ غارتگری نیست
غارتگری هوش ز هر جرعه نیاید صاف قدح و دردی دن بلکه تو باشی
که را فتح و نصرت دهد یاوری که افتد به گرداب غارتگری
ناگهان از در درآمد دلبری شهر بند صبر را، غارتگری
همه تافته رو ز فرمان بری جبین ها پر از چین غارتگری
دزد ز هر سوی به غارتگری خیره‌سری بین که چه‌ها می‌کند