عصیده

لغت نامه دهخدا

( عصیدة ) عصیدة. [ ع َ دَ ] ( ع اِ ) بتابه که حلوایی است. ( منتهی الارب ). نوعی از حلواست. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سبوسبا یعنی خزیره باشد چون گوشت در وی نکنند. ( بحر الجواهر، ذیل کلمه خزیره ). طعامی است مصنوع. ( از مخزن الادویة ). حلوای خرما و کاچی. ( دهار ). کاچیک. خوش نرم. کوله. ( زمخشری ). آردی است که در روغن پخته میشود. ( از اقرب الموارد ). لفیتة. عفیتة. ج، عَصائد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عصیده. [ ع َ دَ / دِ ] ( ازع، اِ ) عصیدة. نوعی حلوا که از آرد و روغن ساخته شود. رجوع به عصیدة شود: بتدریج بابونه و بیخ خطمی و بیخ سوسن و بنفشه و خبازا بوستانی درافزایند و بپزند تا چون عصیده شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
هر زن که به دست زور خواهد
نان خشک عصیده شور خواهد.نظامی.

فرهنگ معین

(عَ دَ یا دِ ) [ ع. عصیدة ] (اِ. ) نوعی حلوا که از آرد و روغن تهیه کنند، ج. عصائد (عصاید ).

فرهنگ عمید

نوعی خوراکی رقیقی که با آرد، روغن، و شکر تهیه می شود، حلوا، کاچی.

فرهنگ فارسی

نوعی ازحلوا، خوارک رقیقی که با آردوروغن وشکرپخته کنند، کاچی
نوعی حلوا که از آرد و روغن تهیه کنند جمع عصائد ( عصاید ).
بتابه که حلوایی است نوعی از حلواست

ویکی واژه

عصائد (عصاید)
عصیدة
نوعی حلوا که از آرد و روغن تهیه کنند؛

جمله سازی با عصیده

نقلست که گفت: چون دانستم که کارگاه درویشان همه حقیقت باشد دیگر با هیچ درویشی مزاح نکردم که وقتی درویشی نزدیک ما آمد و گفت: ایهاالشیخ می‌خواهم که مرا عصیدهٔ کنی ناگاه بر زبانم برفت که ارادت و عصیده روی به بادیه نهاد وهمین می‌گفت. تا در همان بمرد.
هر زن که به دست زور خواهند نان خشک و عصیده شور خواهند
بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را