عرض

عرض

عرض به عنوان یک مفهوم اساسی در زندگی اجتماعی و اقتصادی انسان‌ها، همواره مورد توجه و اهمیت قرار داشته است. در واقع، عرض به معنای ابراز نظر، احساسات و خواسته‌ها در ارتباط با دیگران است که می‌تواند در شکل‌های مختلفی از جمله مکالمات روزمره، مذاکرات تجاری و حتی تعاملات فرهنگی نمایان شود. این مفهوم نه تنها به تبادل اطلاعات و تجربیات کمک می‌کند، بلکه به ایجاد و تقویت روابط انسانی نیز می‌انجامد. به عبارت دیگر، این واژه می‌تواند به عنوان پلی برای ارتباط میان افراد، فرهنگ‌ها و ایده‌ها عمل کند و در این راستا، نقش بسزایی در همبستگی اجتماعی ایفا نماید. در دنیای مدرن امروزی، جایی که ارتباطات به سرعت در حال تغییر و تحول است، اهمیت عرض بیش از پیش نمایان می‌شود. چرا که با گسترش فناوری و رسانه‌های اجتماعی، نیاز به ابراز نظرات و احساسات در قالب‌های مختلف، از جمله نوشتار و گفتار، به یک ضرورت تبدیل شده است. در نتیجه، فهم درست و به موقع از مفهوم عرض و کاربردهای آن می‌تواند به بهبود کیفیت زندگی اجتماعی و اقتصادی افراد کمک کند و زمینه‌ساز توسعه و پیشرفت جوامع گردد. از این رو، توجه به این مفهوم باید در تمامی سطوح اجتماعی و فرهنگی لحاظ شود تا بتوانیم به یک همزیستی مسالمت‌آمیز و سازنده دست یابیم.

لغت نامه دهخدا

عرض. [ ع َ ] ( ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن. ( از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن، در حالی که دوام نیابد. ( از اقرب الموارد ). || پیدا و ظاهر ساختن. ( از منتهی الارب ). ظاهر کردن. ( از اقرب الموارد ). آشکارا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ). و از آن جمله است گفته خداوند: و عرضنا جهنم یومئذ للکافرین عر
ضا. ( قرآن 100/18 ). ( از منتهی الارب )؛ نمودار کردیم در آنروز جهنم را برای کافران نمودار کردنی. || بنمودن وپیش کردن کسی را. ( از منتهی الارب ). نشان دادن. ( از اقرب الموارد ).
- روز عرض؛ روز نمودار کردن. روز قیامت. یوم العرض. روز رستاخیز:
پس قیامت روز عرض اکبر است
عرض او خواهد که با زیب و فر است.مولوی.بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین
روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار.سعدی.- یوم العرض؛ روز قیامت. ( از ناظم الاطباء ) یوم الدین. ( اقرب الموارد ).
|| نمایان گردیدن و پیش آمدن. ( از منتهی الارب ). پیش آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). گویند عرضت له الغول؛ یعنی نمایان گردید او را غول و پیش آمد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رسیدن ناقه را شکستی و آفتی. ( از منتهی الارب ). شکستگی و آفت به ناقه رسیدن. ( از اقرب الموارد ). || پیش آمدن کسی را حاجت. ( از منتهی الارب ). عُروض.رجوع به عروض شود. || درآمدن عروض را. ( از منتهی الارب ). آمدن به «عروض » یعنی به مکه و مدینه و آنچه در اطراف آن دو است. ( از اقرب الموارد ). یعنی به مکه و مدینه و یمن و آنچه در حول آنهاست. ( از تاج العروس ). || جامه دادن کسی را به عوض حقش. ( از منتهی الارب ): عرض له من حقه ثوبا؛ لباس بجای حقش بوی داد. ( از اقرب الموارد ). || بر یک پهلو گذشتن اسب. || رسیدن بر کنار چیزی. || مبادله نمودن از متاع خود. ( از منتهی الارب ). مبادله کردن کالای خویش را، یعنی دادن آن و گرفتن دیگری. ( از اقرب الموارد ). بدل دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کشتن. ( از منتهی الارب ): عرض القوم علی السیف؛ آن قوم را بوسیله شمشیر کشت. ( از اقرب الموارد ). || به تازیانه زدن. ( از منتهی الارب ): عرض القوم علی السوط؛ آن قوم را بوسیله تازیانه زد. ( از اقرب الموارد ). || پر کردن. ( منتهی الارب ). مملو کردن. آکندن. ( از اقرب الموارد ). || به بیماری مردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || از اطراف درخت خوردن. ( از منتهی الارب ): عرض البعیر؛ شتر از اَعراض درخت که قسمتهای بالای آن است، خورد. ( از اقرب الموارد ). || اراده کردن به سوی چیزی. ( از منتهی الارب ). رفتن به سوی کسی. ( از اقرب الموارد ). || اراده کردن به سوی چیزی. ( از منتهی الارب ). رفتن به سوی کسی. ( از اقرب الموارد ). || پیش کردن لشکر را بر کسی و نگریستن حال آنرا. ( از منتهی الارب ): عرض الجند عرض عین؛ گذر داد سپاهیان را بر خویش و حال آنانرا نگریست، یعنی آنانرا بر دیده خود گذر داد تا حاضر و غایب آنها بشناسد. ( از اقرب الموارد ). || پیش داشتن نامه و نبشته را. || عرضه داشتن سخن و جز آن. پیش آمدن ناخوشی. || نشان کردن بر سرین ستور. ( از منتهی الارب ). داغ کردن شتر را بداغ عراض. ( ناظم الاطباء ). نشان کردن شتربه عِراض. ( از اقرب الموارد ). || سر و گردن کج نموده رفتن اسب در دویدن. ( از منتهی الارب ). روان گشتن اسب در دویدن در حالیکه سر و گردن خود را متمایل و خم کرده باشد. ( از اقرب الموارد ). || مغبون شدن در خرید و فروخت. ( از منتهی الارب ): عارضه فعرضه؛ معارضه کرد او را در خریدن پس مغبون کرد او را. ( ناظم الاطباء ). غلبه کرد او را در معارضه. ( ازاقرب الموارد ). || دیوانگی. ( منتهی الارب ). مجنون و دیوانه شدن، و فعل آن به صیغه مجهول به کار رود. ( از اقرب الموارد ). || بی بیماری مردن مردم. ( منتهی الارب ). بی علت و بیماری درگذشتن. ( از اقرب الموارد ). || پیدا شدن. ( منتهی الارب ). عارض گشتن. ( از اقرب الموارد ). || عرضه کردن چیری را بر کسی به فروختن. در مثل گویند «عرض سابری » و آن جامه ای است نیکو که با اولین عرضه داشتن، به فروش میرود و احتیاجی به مبالغه در آن نیست. ( از منتهی الارب ). عرضه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). عرضه کردن کالا بر راغبان تا آن را بخرند. ( از اقرب الموارد ). || بر پهنای نهادن چوب را بر خنور، و شمشیر را بر ران و نیزه را. ( از منتهی الارب ). از عرض و پهنا قرار دادن چوب را بر ظرف و شمشیر را بر ران. ( از اقرب الموارد ). شمشیر به پهنا بر ران نهادن. چوب به پهنا نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || خواندن ازبر، گویند عرض الکتاب؛یعنی آنرا از بر خواند. ( از اقرب الموارد ). مقابله،چنانکه کتابی را با کتابی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): دخلت علی سعیدبن جبیر و بیده مصحف فقال اًنی قد عرضت هذا فأقمت سقطه. ( المصاحف سجستانی ). || در نزد محدثان، خواندن حدیث است بر شیخ، و سبب تسمیه آن عرضه داشتن آن است بر شیخ خواه او خود بخواند،یا دیگری بخواند و او گوش دهد. و آنرا عرض القراءة نیز گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در نزد محدثان، قسمی از «مناوله » را نیز عرض گویند وآن این است که طالب، کتاب شیخ را ( خواه اصل آن باشد و خواه نسخه ای که با آن مقابله شده است باشد ) بر او عرضه دارد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اِمص ) اظهار شخص کوچکتر مطلبی را به بزرگتر. ( فرهنگ فارسی معین ). گفتگو و مکالمه شخص کوچک یا شخص بزرگ. ( ناظم الاطباء ). عرض کردن. رجوع به عرض کردن شود:

فرهنگ معین

(عُ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - جانب، طرف، کرانه. ۲ - مال ملت، بیت المال.
(عِ رْ ) [ ع. ] (اِ. ) آبرو، ناموس.
(عَ رَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - متاع، کالا. ۲ - نا - خوشی، بیماری. ۳ - آن چه که دوام و بقا نداشته باشد. ۴ - آن چه که قائم به دیگری است و از خود وجود مستقلی ندارد.
(عَ رْ ) [ ع. ] ۱ - (مص م. ) آشکار کردن، نشان دادن. ۲ - (اِمص. ) بیان مطلب یا درخواستی با فروتنی و ادب. ۳ - پهنا. ۴ - مدت، زمان.
عرض

جملاتی از کلمه عرض

من همتیم کجا بود چون من باز عرضه نکنم به هیچکس آز و نیاز
در آن معرض‌ که جوشد شور محشر قیامت هم تو خواهی بود با دل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ارمنی فال ارمنی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال میلادی فال میلادی