عاقلانه

لغت نامه دهخدا

عاقلانه. [ ق ِ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی، ق مرکب ) خردمندانه. زیرکانه. ( ناظم الاطباء ). بمانند عاقلان. عاقل وار: دیوانه... آغاز سخن عاقلانه کرد چنانکه مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی. ( نوروزنامه ).

فرهنگ معین

(ق نِ ) [ ع - فا. ] (ق مر. ) از روی عقل، به شیوة عاقلان.

فرهنگ عمید

خردمندانه، همچون عاقلان، مانند عاقلان.

فرهنگ فارسی

همچون عاقلان خردمندانه: دیوانه... آغاز سخن عاقلانه کرد چنان که مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی.

ویکی واژه

از روی عقل، به شیوة عاقلان.

جمله سازی با عاقلانه

یا عشوهٔ کودکانه می‌خر به سخن یا تن زن و عاقلانه صبری می‌کن
بیمار عشق را چه مداوا کند طبیب تعلیم عاقلانه مده گو مرا ادیب
یا حلقه ارادت ساغر به گوش کن یا عاقلانه ترک در می فروش کن
به اعتقاد شنو پند سودمند عبید که او همیشه ترا پند عاقلانه دهد
تو با ساز ساز ار زمانه نسازد گهی عاقلانه گهی عاشقانه