صاف

کلمه صاف در زبان فارسی به معنای هموار و بدون ناهمواری است و به نوعی به شفافیت اشاره دارد. این واژه در زمینه‌های مختلف کاربرد دارد و می‌تواند به عنوان صفت در کنار اسم‌ها یا به عنوان قید در جملات به کار رود. مهم است که این کلمه به درستی و بدون هیچ گونه اشتباهی نوشته شود. همچنین، این واژه می‌تواند با دیگر کلمات ترکیب شود. برای تأکید بر صفت این کلمه، معمولاً از حروف بی‌صدا استفاده نمی‌شود و تلاش می‌شود جملات تا حد ممکن ساده و مستقیم باشند. در نوشتار توصیفی، بهتر است به تفصیل درباره این واژه و ویژگی‌های آن صحبت شود تا تصویر روشنی برای خواننده ایجاد کند. در جملات توصیفی، می‌توان این اصطلاح را در مقایسه با دیگر اشیاء به کار برد.

لغت نامه دهخدا

صاف. ( از ع، ص )مخفف صافی. ( غیاث اللغات ). مخفف صاف ( صافی )، نعت فاعلی از صفو. روشن. خالص. بی دُرد. ناصع

فرهنگ معین

[ ازع. ] (ص. ) ۱ - روشن، زلال. ۲ - آفتابی. ۳ - پاک، بی آلایش. ۴ - هموار، بی چین و چروک.، ~ و پوست کنده به طور صریح و آشکار.، ~ و صوف منظم و مرتب.

فرهنگ عمید

۱. پاکیزه، خالص، بی آلایش.
۲. مسطح، هموار.
۳. بی چین و چروک.
۴. [مجاز] آفتابی.
* صاف کردن: (مصدر متعدی )
۱. مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود: پیر مغان ز توبهٴ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم (حافظ: ۷۲۸ ).
۲. هموار کردن زمین.
۳. برطرف ساختن چین و چروک پارچه.
صف کشنده، صف کشیده.

فرهنگ فارسی

پاکیزه و خالص و بی درد، بی غش، بی آلایش، مسطح، هموار، بی چین و چروک
( اسم ) صف زننده.
اسم است ابن صیاد را

جملاتی از کلمه صاف

دارد نهاد و گونهٔ نیلوفری ولیک خاک مصاف گیر ازو رنگ ارغوان
ز آب، آینه تار تیره تر گردد کجا ز باده شود خاطر مکدر صاف ؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم