سیمبر

سیمبر یک صفت مرکب در زبان فارسی است که از دو جزء «سیم» به معنای نقره و «بَر» به معنای بدن ساخته شده است. این واژه به کسی اطلاق می‌شود که بدن یا اندامی سفید و روشن دارد و در لغت‌نامه‌ها به معنای دارنده بدن سفید یا سیمین‌تن آمده است.

در متون ادبی، سیمبر برای توصیف زیبایی جسمانی، به‌ویژه در وصف معشوق یا چهره‌های آرمانی، به کار می‌رود. شاعران با این واژه سپیدی و درخشندگی اندام را همچون نقره تصویر می‌کردند و آن را نشانه‌ای از لطافت و زیبایی می‌دانستند. گاهی این صفت در کنار واژه‌هایی چون «ماه‌رخ» یا «گل‌اندام» آمده است.

این واژه علاوه بر معنای ظاهری، بار تصویری و استعاری دارد و نوعی اغراق شاعرانه در توصیف سپیدی و پاکی به شمار می‌آید. سیمبر در واقع پیوندی میان طبیعت مادی نقره و زیبایی انسانی برقرار می‌کند و از همین رو جایگاهی ویژه در زبان ادبیات کلاسیک فارسی پیدا کرده است.

لغت نامه دهخدا

سیمبر. [ ب َ ] ( ص مرکب ) اشاره به بدن سفید است. ( برهان ) ( آنندراج ).دارنده بدن سفید. ( فرهنگ فارسی معین ). سیم تن. سیمین تن. که تن او در سپیدی مانند سیم باشد:
چو بگذشت یک چند روز دگر
بر آن نامور دختر سیمبر.فردوسی.بفرمود تا ساقی سیمبر
بیارد می لعل با جام زر.فردوسی.گشاد و جهان کرد از او پرشکر
مه مهرروی و بت سیمبر.اسدی.نیم شبی سیمبرم نیم مست
نعره زنان آمد و در، درشکست.عطار.کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت
زین طمعهاکه تو از سیمبران میداری.حافظ. || کنایه از جوان که در مقابل پیر باشد. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ).
- سیمبر شدن؛ کنایه از جوان شدن. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به سیم شود.

فرهنگ معین

(بَ ) (ص مر. ) نک سیم تن.

فرهنگ عمید

= سیمتن

فرهنگ فارسی

سیم اندام، کسی که بدنش مانندسیم سفیداست
( صفت ) ۱ - دارنده بدن سفید. ۲ - جوان.

دانشنامه عمومی

سیمبر (شرکت هواپیمایی). سیمبر ( به انگلیسی: Cimber ( airline ) ) یک شرکت هواپیمایی با کد یاتا QA است که در تاریخ ۰۲۰۱۲−۰۵−۱۵ ۱۵ مه ۲۰۱۲ میلادی تأسیس شده و در تاریخ ۰۲۰۱۲−۰۵−۱۶ ۱۶ مه ۲۰۱۲ فعالیتش را آغاز کرده است.
دفتر مرکزی سیمبر در دانمارک واقع شده است و قطب این شرکت هواپیمایی در فرودگاه کپنهاگ قرار دارد.

ویکی واژه

نک سیم تن.

جمله سازی با سیمبر

بتا از نازکی گوئی ز سر تا پا همه جانی ز جان نازکتر ار باشد تو سرو سیمبر آنی
شد دو تا قد فضولی از غم گردون ولی میل ابروی بتان سیمبر دارد هنوز
در نقاب شرم پرورده است از بس عصمتش ای مصور چهرهٔ آن سیمبر نتوان گشود
چون گه باده بود، نوش لبی اندر پیش چون گه خواب بود، سیمبری اندر بر
خود خورد و فزون شود آنک ز خود برون شود سیمبری که خون شود از بر خود خورد بری