سپی

لغت نامه دهخدا

سپی. [ س َ / س ِ ] ( ص ) مخفف سفید و بعربی بیاض گویند. ( برهان ). رجوع به سپید شود.

فرهنگ عمید

= سپید

فرهنگ فارسی

مخفف سفید و بعربی بیاض گویند

ویکی واژه

سگ
سفید

جمله سازی با سپی

این روی سیه میشود، این موی سپید ناز اینهمه گر بروی یا مو داری
تو مست خواب غفلتی و از برای تو ایزد فکنده خوان کرم در سپیده دم
اسپی دارم که دم علم می سازد زین را ز پشت بر شکم می سازد
از بس که چرخ بر سر تو آسیا براند مویت همه سپید شد از گرد آسیا
آنکه جز بید و سپیدار نَکِشت ز که پُرسَد که چرا بار نداشت
عودم چو نبود چوب بید آوردم روی سیه و موی سپید آوردم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ای چینگ فال ای چینگ فال تخمین زمان فال تخمین زمان