در زبان فارسی معاصر، واژه سپاهی معمولاً به اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اشاره دارد. اما در گذشته، این اصطلاح کاربردهای دیگری نیز داشته است. در زمانهای گذشته، سپاهی به سوارکاران حرفهای و حقوقبگیر در ارتشهای سلجوقی و عثمانی اطلاق میشد و این افراد بخشی از نیروی نظامی این امپراتوریها بودند. در دوران معاصر، این واژه بهطور خاص به اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نسبت داده میشود. این سازمان پس از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران تأسیس شد و مسئولیت حفاظت از نظام جمهوری اسلامی و دستاوردهای آن را بر عهده دارد. بنابراین، بسته به زمان و زمینه، واژه سپاهی میتواند معانی متفاوتی را به خود بگیرد.
سپاهی
لغت نامه دهخدا
سپاهی چو دارد سراز شه دریغ
بباید همی کافت آن سر به تیغ.بوالمثل.سپاهی و شهری همه شد یکی
نبردند نام قباد اندکی.فردوسی.کشاورز و دهقان سپاهی شدند
دلیران سزاوار شاهی شدند.فردوسی.کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من خواهد نمودن بی گناهی.( ویس و رامین ).سپاهی که جانش گرامی بود
از او ننگ خیزد، نه نامی بود.اسدی.برون نمیشود از گوش آن حدیث تو دانی
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.انوری.بگذار معاش پادشاهی
کآوارگی آورد سپاهی.نظامی.چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ.سعدی.زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد
وگرش زرندهی سر بنهد در عالم.سعدی ( گلستان ).
سپاهی. [ س ِ ] ( اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه سراوان کرمان. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 98 ).
سپاهی. [ س ِ ] ( اِخ ) خدادوست. نامی است از شعرای ایرانی که از اکابرزادگان اندجان بود و در سال 979 هَ. ق. درگذشت. او راست:
افسوس که وقت گل بزودی بگذشت
فریاد که تا چشم گشودی بگذشت.( از ریحانة الادب ج 2 ص 165 ).
سپاهی. [ س ِ ] ( اِخ ) یامغورچی بیک، پسر میرولی بیگ متخلص به سپاهی.( از مجالس النفایس ص 283 ). رجوع به یامغورچی شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. فردی از سپاه.
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به سپاه فردی از سپاه لشکری.
یا مغورچی بیک پسر میرولی پیک متخلص به سپاهی
ویکی واژه
جمله سازی با سپاهی
کیست با من طرف جنگ شود؟ اشک و آه است سپاهی که مراست
سپاهی فراوان بر پیلتن ز کشمیر و کابل شدند انجمن
تو خواهی که جنگی سپاهی گران همه نامداران و کنداوران