زحمت

زحمت به معنای تلاش و کار سخت است که با ناراحتی و رنج همراه می‌شود. این واژه به نوعی به مفهوم انبوهی از کارها و زحمات اشاره دارد. احتمالاً زحمت از واژه معرب زمت نشأت گرفته است، که به معنای مرد کار و مرد زمین است. این مفهوم با کشاورزی و زراعت گره خورده و نشان‌دهنده تلاش انسان برای به دست آوردن معیشت است. همچنین، می‌تواند به ازدحام و فشار ناشی از کار و زندگی اشاره کند، که ممکن است به رنج و آزردگی منجر شود. در زبان فارسی نیز به نوعی با درد و ناراحتی نیز مرتبط است و می‌تواند به احساس بیماری اشاره کند. بنابراین، این واژه نه‌ تنها نمایانگر تلاش و کار است، بلکه به ابعاد عاطفی و جسمی زندگی انسان نیز مربوط می‌شود و نشان‌دهنده چالش‌هایی است که در مسیر دستیابی به اهداف با آن‌ها مواجه می‌شویم.

لغت نامه دهخدا

زحمت. [ زَ م َ ] ( از ع، مص، اِمص ) انبوهی. ( صراح ) ( منتهی الارب ) ( از فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). اسم است از زحم. ( از متن اللغة ) ( مؤید الفضلا ): بر اثر استادم برفتم تاخانه خواجه بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. ( تاریخ بیهقی ). و زن و کودک بر جوشیده و بیرون آمده... و نثارها کردند از اندازه گذشته و زحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازه ها گذشتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256 ). آنجا که تنگ بود زحمتی عظیم و جنگی قوی برپای شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467 ).و چون زحمت پراکنده شد و مجلس خفیف تر شد. ( تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 2 ص 266 ). چون فارغ شدند خلوت خواستند و زحمت باز گردید. ( راحة الصدور راوندی ). سلطان فرمود که فردا از دجله عبور کنیم و روی بجانب همدان نهیم. لشکر و حاشیه اندیشیدند که فردا زحمت باشد... قصد کردند که در روز خالی بگذرند. ( راحة الصدور ). || انبوهی کردن و بدوش بر زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بمعنی زحم است. ( از غیاث اللغات ). در تنگنای افکندن. ( از المعجم الوسیط ) ( از صحاح ). انبوهی کردن. ( مجمل اللغه ). و رجوع به زحمة، زحمت دادن و مزاحمت شود. || رنج، و با لفظ کشیدن استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ). رنج، و بالفظ دادن و نهادن و بردن و کشیدن مستعمل است. ( از خلاصه بهار عجم در حواشی مصطلحات الشعرا ص 241 ) ( آنندراج ). رنج، محنت و عذاب، آزردگی تن یا روح. ( از ناظم الاطباء )

فرهنگ معین

(زَ مَ ) [ ع. زحمة ] ۱ - (مص ل. ) انبوه کردن. ۲ - (اِمص. ) ازدحام. ۳ - رنج و آزردگی. ۴ - (اِ. ) بیماری. ۵ - در فارسی: دردسر.

فرهنگ عمید

۱. رنج و آزردگی.
۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن، انبوهی کردن، زحام.
۳. [قدیمی] انبوهی.
* زحمت دادن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] باعث زحمت شدن، رنج و آزار دادن، اذیت کردن.
* زحمت کشیدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن.

فرهنگ فارسی

انبوهی کردن، بهم فشار آوردن، رنج و آزردگی
۱ - ( مصدر ) انبوهی کردن. ۲ - ( اسم ) انبوهی ازدحام. ۳ - آزردگی. ۴ - بیماری تن و جان. ۵ - ( اسم ) زخم جراحت. ۶ - درد سر تصدیع. ۷ - آزار محنت رنج. ۸ - هنگامه گیر و دار جمع زحمات. یا بهزار زحمت با مشقت و رنج بسیار. یا اسباب زحمت شدن زحمت دادن. یا زحمت را کم کردن رفتن و بیشتر موجب مزاحمت نشدن. یا قبول زحمت کنید ( فرمایید ) ( تعارفی است ) زحمت بکشید لطفا: [[ قبول زحمت فرمایید این نامه را به نشانی این گیرنده برسانید ]].
انبوهی رنج در فارسی بمعنای مرض مشقت منت چیزی کشیدن آلوده کردن

جملاتی از کلمه زحمت

در مجلس تو رحمت خُلدست روز بزم بر درگه تو زحمتِ حَشرست روز بار
زحمت مکش طبیب بدرمان درد عشق زیرا که درد عشق عجب درد بی دواست
زحمت احباب نتوان داد غالب بیش از این هرچه می‌گوییم بهر خویش می‌گوییم ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم