آب‌گرد

لغت نامه دهخدا

( آبگرد ) آبگرد. [ گ ِ ] ( اِ مرکب ) گرداب:
مگرد گرد آبگرد هیبتش
که درکشد ترا بدم چو اژدها.ابوالفرج رونی.

فرهنگ معین

( آبگرد ) (گِ ) (اِمر. ) نک گرداب.

فرهنگ عمید

( آبگرد ) = گرداب: مگرد گِرد آبگرد هیبتش / که درکشد تو را به دَم چو اژدها (ابوالفرج رونی: ۱۵ ).

فرهنگ فارسی

( آبگرد ) ( اسم ) گرداب
گرداب
گرداب، جائی دردریاکه آب دورمی چرخدوفرومی رود

فرهنگستان زبان و ادب

آب گرد
{water tourist} [گردشگری و جهانگردی] گردشگری که برای ارضای حس کنجکاوی خود با قایق به مشاهدۀ جاذبه های آبی می پردازد

ویکی واژه

گردشگری که برای ارضای حس کنجکاوی خود با قایق به مشاهدۀ جاذبه‌های آبی می‌پردازد.

جمله سازی با آب‌گرد

چه سودا در سر مجنون دماغم آشیان دارد که چون ابر آب‌گردیدن ببرد آشفتن‌گردم
دل به یاد مستی چشم حجاب‌آلوده‌ای آب‌گردید از حیا چندانکه می در جام‌ کرد
آب‌گردید دل و ناله همان عجز تو است رشته فربه نشد از خوردن پهلوی چراغ
روانی نیست محو جلوه را بی‌آب‌گردیدن سزدکز اشک آموزد نگاه ما خرامیدن
خاک‌گردیدی و از وضعت پریشانی نرفت جمع شو از آب‌گردیدن که ابتر سجده‌ای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حسبی الله و نعم الوکیل
حسبی الله و نعم الوکیل
مجال
مجال
طی کشیدن
طی کشیدن
فال امروز
فال امروز