چه سودا در سر مجنون دماغم آشیان دارد که چون ابر آبگردیدن ببرد آشفتنگردم
دل به یاد مستی چشم حجابآلودهای آبگردید از حیا چندانکه می در جام کرد
آبگردید دل و ناله همان عجز تو است رشته فربه نشد از خوردن پهلوی چراغ
روانی نیست محو جلوه را بیآبگردیدن سزدکز اشک آموزد نگاه ما خرامیدن
خاکگردیدی و از وضعت پریشانی نرفت جمع شو از آبگردیدن که ابتر سجدهای