فرهنگ معین
( آب بها ) (بَ ) (اِمر. ) پولی که در ازای آب دهند، حق الشرب.
( آب بها ) (بَ ) (اِمر. ) پولی که در ازای آب دهند، حق الشرب.
( آب بها ) پولی که در بهای آب می دهند، حق الشرب.
آبپاش
۱. ظرفی فلزی و دسته دار که سر لولۀ آن سوراخ های ریز دارد و برای آب پاشیدن روی گل ها یا زمین به کار می رود.
۲. کسی که شغل او آبپاشی بر روی گل ها وگیاهان است.
( آب بها ) ( اسم ) پولی که در بهای آب دهند حق الشرب ٠
آب بند
مبلغی که مصرفکننده باید بابت مصرف آب پرداخت کند. پولی که در برابر مصرف آب پرداخت میشود. آببها برحسب متر مکعب محاسبه میشود.
💡 شوره زمینی شوره زمینی کز تو کشد او آب بهاری سبزتر آمد سبزتر آمد از همه جاها کشت و گیاهش
💡 شوخی به چرب و نرمی اخلاق عیب نیست روغن به روی آب بهارآفرین دود
💡 عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب که در ایام خزان صاف شود آب بهار
💡 شبها خروشد آب بهاران به رودبار یاز گئجه سی چایدا سولار شاریلدار
💡 لازم عهد جوانی است سیه کاریها روشن است این سخن از تیرگی آب بهار
💡 امید بهره ای از زاده های طبعم نیست که دیده بحر ز گوهر ستاند آب بها