اقامت

اقامت به معنای اقدام عملی برای سکونت و حفظ یک مکان خاص است. این مفهوم به طور قابل توجهی مسئولیت‌های قانونی را برای فرد به همراه دارد. به عنوان مثال، فردی که اقامت دارد، می‌تواند حق رای داشته باشد، واجد شرایط تصدی مشاغل سیاسی شود، از خدمات دولتی بهره‌مند گردد و همچنین مسئولیت پرداخت مالیات و برخورداری از حقوق و خدمات شهروندی را بر عهده بگیرد. کاندیدایی که حق سکونت در کانادا را دارد، می‌تواند برای انتخابات مجلس عوام این کشور نامزد شود و نیازی به ثبت سکونت در منطقه خاصی ندارد. اما برای ورود به مجلس سنا، افراد باید به‌طور رسمی در استانی که نماینده آن منصوب شده‌اند، اقامت داشته باشند. هرچند این معیار ممکن است به‌طور تاریخی به‌طور سخت‌گیرانه‌ای تفسیر شود، اما تمامی املاک، دارایی‌ها، زمین‌ها و خانه‌ها به‌عنوان محل اقامت اصلی سناتور در نظر گرفته می‌شوند. در تمامی استان‌های کانادا، این قانون برقرار است که یک فرد باید ساکن آن استان یا قلمرو باشد تا بتواند در انتخابات شرکت کند.

لغت نامه دهخدا

اقامت. [ اِ م َ ] ( ع مص ) ضیافت شخصی که از جای واردشود و با لفظ فرستادن استعمال نمایند. ( آنندراج ).
- اقامت فرستادن:
شب از مهتاب بالش باج میداد
بهر منزل اقامت میفرستاد.اشرف ( از آنندراج ).چون آمدم بدهر فرستاد آسمان
صد گونه رنج و غصه برسم اقامتم.شفایی ( آنندراج ). || اقامة. بپاداشتن: ما در خدمت تخت و اقامت رسم عبودیت قائم مقام پدریم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || سکونت کردن. سکون و آرامش و توقف و درنگی و سکونت و جای باش و مسکن و منزل. ( ناظم الاطباء ):
لیک تبریز به اقامت را
که صدف قطره را بهین مقر است.خاقانی.چشم مسافر که بر جمال تو افتد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت.سعدی.ایام اقامت به اقامت شرایط فضیلت و احسان شامل و... قیام مینمود.( ترجمه محاسن اصفهان ).
بر در میکده یک ماه اقامت کردم
اتفاقاً رمضان بود، نمیدانستم.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).رجوع به اقامة شود.
- اقامت کردن؛ درنگ کردن. متوقف شدن. آرام گرفتن و بجای ماندن. ( ناظم الاطباء ). مقیم شدن. سکنی گزیدن. مسکن کردن:
میزان غربت از زر و گوهر لبالب است
در پله وطن چه اقامت کند کسی.صائب.- اقامتگاه؛ مقام و مقر. قرارگاه. جای اقامت کردن و سکنی گزیدن.
- محل اقامت؛ جای باش و محل سکونت و منزل. ( ناظم الاطباء ).
- مدت اقامت؛ مدت توقف و درنگی. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِمص ) برداشتگی. || بپاکردگی. || افراختگی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اقامة شود.
اقامة. [ اِ م َ ] ( ع مص ) آرام کردن در جایی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). اقام بالمکان اقامة؛ آرام کرد در آن جای. ( منتهی الارب ). مقام کردن. مقیم شدن. ماندن در جای. ( غیاث اللغات ). || دوام ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پیوسته برپای داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یقیمون الصلوة؛ ای یواظبون علیها. ( منتهی الارب ).
- اقامه حدود کردن؛ حدود را بپاداشتن. ( ناظم الاطباء ).
|| برخیزانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): اقام فلاناً، و این ضد اجلسه است. ( منتهی الارب ). || راست کردن کجی چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح نجوم و هیأت ) عبارتست از متوقف بودن ستاره در جایی از فلک البروج بدون جنبش و حرکت بطوری که یک ستاره چند روز در موضع واحدی از فلک البروج متوقف گردد و استقامت حرکت ستاره است بسوی توالی. و در کفایةالتعلیم آمده که چون کوکب به آخر رجعت یا استقامت رسد در حد اقامت افتد و حد اقامت را رباط کواکب خوانند. وقفه کواکب باشد بچشم بیننده پیش از رجوع و پیش از استقامت. ( مفاتیح العلوم ). برای تفصیل این مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شروح ملخص و تصنیفات عبدالعلی بیرجندی شود. || ( اصطلاح فقه ) اعلام آغاز کردن نماز است که اقامه در اصل مصدر است که اذان دوم را شرعاً به آن نام نامیده اند. الفاظ اقامه همان الفاظ اذان است جز آنکه دو تکبیر بجای چهار تکبیر گویند و دو بار «قد قامت الصلوة» پس از «حی علی الفلاح » گفته شود و لااله الااﷲ را یکبار گویند. رجوع به ذخیرةالعباد آیت اﷲ فیض شود. || قیام نمودن. || قائم کردن. ( غیاث اللغات ).

فرهنگ معین

(اِ مَ ) [ ع. اقامة ] (مص ل. ) ۱ - جای گُزیدن، زیستن. ۲ - به جا آوردن.

فرهنگ عمید

۱. در جایی ماندن.
۲. (اسم ) اجازۀ کشور بیگانه برای ماندن در آن.
۳. [قدیمی] برپا داشتن.
* اقامتِ نماز کردن: [قدیمی] برپا داشتن نماز.

فرهنگ فارسی

اقامه: درجائی ماندن وبسربردن، درجائی آرام گرفتن، برپاداشتن، راست ومعتدل کردن
( مصدر ) ۱ - جای گزیدن آرام گرفتن ماندن.۲ - راندن بپا داشتن بجا آوردن. یا اقامت حدود. بر پا داشتن حدود. یا محل اقامت. جای باش محل سکونت منزل.

دانشنامه آزاد فارسی

اقامَت
در نجوم قدیم، متوقف شدن موقتی و ظاهری جسمی آسمانی، مثلاً یک سیاره، در نقطه ای از کرۀ آسمان، از دیدگاه ناظر زمینی. در چنین موقعیتی، جسم موردنظر، در مدتی کوتاه، نسبت به پس زمینۀ ثابت ستارگان دوردست ثابت می رسد.

جملاتی از کلمه اقامت

به زیر چرخ اقامت زراستان مطلب سفر نکردن تیر از کمان میسر نیست
اگر مقام به ویرانه می کند سیلاب تو نیز برگِ اقامت درین سرا می‌ساز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال تک نیت فال تک نیت فال مکعب فال مکعب فال میلادی فال میلادی