بُراق واژهای است که در سنت اسلامی به یک مَرکب آسمانی اشاره دارد. این مَرکب در سفر شبانهٔ محمد، پیامبر اسلام، که به معراج معروف است، به کار رفته و مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی در بیتالمقدس را طی کرده است. این واژه هم به صورت مونث و هم مذکر به کار میرود. در مورد ریشهشناسی این کلمه، نظرات مختلفی وجود دارد. برخی آن را از واژهٔ بارَق در فارسی میانه به معنای مَرکب میدانند، در حالی که دیگران آن را از ریشه بَرق در زبان عربی به معنای درخشش یا آذرخش میدانند. همچنین برخی بر این باورند که ریشه این کلمه به دوران پیش از اسلام برمیگردد، اما اسناد آن در دسترس نیست. دهخدا در لغتنامهاش به واژه عربی رَفْرَف به معنای تخت و سَریر اشاره کرده و آن را تخت روانی میداند که حضرت محمد را به معراج برده است. او همچنین به عبارت براق جم اشاره کرده و آن را به بادی نسبت میدهد که سلیمان به واسطه آن جابهجا میشد.
براق
لغت نامه دهخدا
براق. [ ب ُ ] ( اِخ ) نام ستوری که رسول صلی اﷲعلیه وآله در شب معراج بر آن نشست و آن کوچکتر از استر و بزرگتر از حمار بود. ( از منتهی الارب ). مرکبی که حضرت رسالت پناه ( ص ) در شب معراج بر آن سوار شدند و آن کلان تر از خر و فروتر از شتر بود. ( آنندراج )
فرهنگ معین
( ~. ) ( اِ. ) ۱ - اسب تیزرو. ۲ - مرکب رسول الله.
(بَ رَّ ) [ ع. ] (ص. ) درخشان، درخشنده.
فرهنگ عمید
۲. بسیاردرخشنده.
۱. در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
۲. [مجاز] اسب تندرو.
فرهنگ فارسی
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
( صفت ) درخشان رخشنده درخشنده برق دار.
رخشنده درخشنده.
فرهنگستان زبان و ادب
{glossy} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی سطحی که بازتابش آینه ای آن بیش از بازتابش پراکندۀ سطح است
[علوم و فنّاوری غذا] ← براق شده
جملاتی از کلمه براق
خاک جناب و گرد براق تو خلق را در دست کیمیا شد و در دیده توتیا
سربلندیش را ز پایهپست جبرییل آمده براق به دست
روح را رفرف و براق اینست عقل را رای و اتفاق اینست