اصلی

اصلی و تبعی دو مفهوم متفاوت هستند که در بسیاری از موارد به کار می‌روند. این مفهوم گاهی به عنوان صفت حکم واقعی مطرح می‌شود، مانند واجب اصلی که در مقابل واجب تبعی قرار می‌گیرد. همچنین، این واژه می‌تواند به صفت‌هایی مانند وطن، کفر و کافر نیز اشاره کند. به عنوان مثال، وطن به معنای وطن واقعی است که در مقابل وطن عارضی یا اتخاذی قرار دارد. همچنین، کفر اصلی به کفر طبیعی و ذاتی اشاره می‌کند که در مقابل کفر عارضی که پس از اسلام به وجود می‌آید، قرار می‌گیرد. در این راستا، کافر اصلی به فردی اطلاق می‌شود که به طور ذاتی کافر است و در مقابل مرتد قرار دارد. در واقع، این تمایزات در مفاهیم به ما کمک می‌کند تا درک بهتری از وضعیت‌ها و احکام مختلف در حوزه‌های فقهی و اجتماعی داشته باشیم.

لغت نامه دهخدا

اصلی. [ اَ ] ( ص نسبی ) منسوب به اصل. رجوع به اصل شود. || خلاف فرعی. ( قطرالمحیط ). مقابل فرعی. || بنیادی. ( لغات فرهنگستان ). بنلادی. اساسی. ( ناظم الاطباء ). || در نزد صرفیان، خلاف حرف زاید. ( از قطر المحیط ).
- حروف اصلی ( اصلیة )؛ حروفی که در صرف کلمه باقی و پایدارند. در برابرحروف زاید. رجوع به حروف و کشاف اصطلاحات الفنون ج 1ص 355 شود.
|| مادی. جوهری. هیولانی. || معنوی.( ناظم الاطباء ). || درست. || خالص و بی غش. || حقیقی. ( ناظم الاطباء ). واقعی: علاجی در وهم نیاید که موجب صحت اصلی تواند بود. ( کلیله و دمنه ). || جبلّی و طبیعی و فطری وذاتی. ( ناظم الاطباء ).
- حرارت اصلی؛ حرارت غریزی: شراب... طعام را هضم کند وحرارت اصلی، یعنی غریزی را بیفزاید. ( نوروزنامه ). ورجوع به حرارت شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به اصل. ۱ - بنیادی ۲ - ذاتی مقابل عارضی وصلی.
از شاعران و خطاطان ایران بود که در مشهد میزیست و خط نستعلیق را خوب می نوشت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اصلی مقابل تبعی و عارضی است.
اصلی گاه صفت حکم واقع می شود مانند واجب اصلی مقابل واجب تبعی و گاه صفت وطن، کفر و کافر واقع می گردد و گفته می شود: وطن اصلی مقابل وطن عارضی (اتّخاذی)، کفر اصلی مقابل ارتداد (کفر عارضی بعد از اسلام) و کافر اصلی مقابل مرتدّ.

جملاتی از کلمه اصلی

نمیگنجید آنجا لیس فی الدّار اگر تو واصلی این سرنگهدار
انسیهٔ حورا سبب اصل اقامت اصلی که ببالید بدو نخل امامت
کشاورزی و دامداری پیشه ی اصلی مردم این روستا می باشد