بش

این واژه معانی مختلفی دارد که در زیر به تفصیل به آن‌ها پرداخته می‌شود:

معانی عمومی

بند و زنجیر: بش به معنای هر نوع بندی است که می‌تواند از آهن، برنج یا نقره ساخته شود و برای قفل کردن یا استحکام بخشیدن به اشیاء مانند صندوق‌ها و درها استفاده می‌شود.

کاکل و یال اسب: در برخی از متون، بش به موی گردن و یال اسب گفته می‌شود، این معنا به لحاظ تاریخی و زبانی به اوستا برمی‌گردد.

معانی زراعتی

زراعت دیمی: بش به نوعی کشاورزی دیمی مربوط می‌شود که در آن وابستگی به آب باران وجود دارد.

معانی در زبان ترکی

بش (Beş): در زبان ترکی، به معنی عدد پنج است. این واژه در شمارش و بیان مقادیر به کار می‌رود، به عنوان مثال، بِش بارماق (پنج انگشت)

بُش (Boş): واژه دیگری در زبان ترکی است که به معنی خالی می‌باشد. مثال:  بُش قاب (ظرف خالی)

این دو واژه از نظر املایی مشابه هستند اما تلفظ و معانی متفاوتی دارند.

لغت نامه دهخدا

بش. [ ب َ ] ( اِ ) پش. مطلق بند را گویند. ( از برهان ). هر بندی عموماً. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) ( از رشیدی ). بند هر چیز عموماً. ( آنندراج ). بند بود آهنین یا مسین یا رویین. ( لغت فرس اسدی ). بند و زنجیر. ( فرهنگ شاهنامه شفق ). بند مطلق. ( سروری ). || بند جامه. آنجا که افراسیاب را کمربند گسیخت و گریخت، رستم گوید: 
بدو گفت بگرفتمش زیر کش 
همه بر کمر ساختم بند و بش.فردوسی ( از نسخه اسدی و صحاح الفرس ). || بندی که از آهن و برنج بر صندوقها زنند. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ). بندهای آهن و نقره و برنج که بر درزها و پیوندهای صندوق و امثال آن نصب کنند برای استواری. ( غیاث ) ( از آنندراج ). بندی بود سیمین یا برنجین که آن را ( از بهر محکمی به میخ ) بر صندوقها و درها زنند. ( صحاح الفرس ). بندی باشد که از جهت محکمی بر صندوقها زنند. ( سروری ) ( از معیار جمالی ) ( از جهانگیری ). بند آهنین یا سیمین که بر تخته در و صندوق زنند و به مسمار بدوزندش استحکام را. ( شرفنامه منیری ). آن آهن بود که به مسمار زنندبر صندوق. ( از لغت فرس اسدی ). بند آهن و مس و مانندآن که بر تخته های صندوق و بر کاسه و بر در زنند. ( رشیدی ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 169 و فرهنگ شاهنامه شفق شود: 
ز آبنوس دری اندرو فراشته بود
بجای آهن سیمین همه بش و مسمار.ابوالمؤید ( از لغت فرس اسدی و سروری و غیره ).فردوسی در صفت تخت طاقدیس خسروپرویز گوید:
همان تخت پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود.
همه نقره خام بد میخ وبش 
یکی زان بمثقال بد، شست و شش.فردوسی.از غایت سخاوت هرگز خزاین تو
نه منع دید و نه رو نه قفل دید و نه بش.شمس فخری.|| زراعتی که به آب باران حاصل شود. ( از برهان ). زراعتی که به آب باران حاصل دهد. ( رشیدی ).زراعت دیمی که به آب باران عمل آید. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ). به عربی بخس نیز گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). زراعت دیمی. ( از فرهنگ شاهنامه ). و رجوع به شعوری ج 1 شود. || قفل. ( ناظم الاطباء ). || بشن: بش و بالا. قد و بالا. قد و قامت. ( فرهنگ فارسی معین ).
بش. [ ب ُ / ب َ ]( اِ ) بشک. فش. پش. کاکل آدمی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). در اوستا، برش «اسفا 1:2 ص 14» استی، برزه، بارز ( پس گردن ) «اشتق 220». رجوع به بشن، بشک، فش و حاشیه برهان قاطع چ معین و فرهنگ شاهنامه شفق شود. || موی گردن و یال اسب. ( برهان ) ( سروری ). در اوستا برش «اسفا1: 6 ص 24» استی، برز، بارز ( پس گردن ) «اسشق 220» یال اسب. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). موی گردن و قفای اسب بود. ( صحاح الفرس ) ( دستوراللغة ). موی گردن اسب. ( لغت فرس اسدی ) ( شرفنامه منیری ): عُرف؛ بش اسب. ( مهذب الاسماء ) ( برهان: فز ). فژ. ( برهان ). فُش. ( لغت فرس اسدی: فش ) مؤلف فرهنگ شاهنامه آرد: در فرهنگها به معنی گردن و یال اسب است و بنا به حدس بعضی لغت شناسان فرنگ، بش که فش هم خوانده اند بمعنی گردن و یال اسب از اصل اوستایی بَرِش َ مشتق شده که بمعنی سر و پشت اسب است و این لفظ اخیر در لغتهای دیگر بومی ایران بمعنی گردن هم آمده. ( از فرهنگ شاهنامه )

فرهنگ معین

( ~. ) (مص ل. ) (ص. ) گشاده روی، تازه روی، خوش منش.
(بُ ) ( اِ. ) = پش. فش. بشک: موی گردن اسب، یال.
(بِ ) ( اِ. ) از اتباع خوش، خوش و بش.
(بَ ) ( اِ. ) هر بندی به ویژه بندی که از آهن، برنج و یا نقره که برای قفل کردن صندوق درست کنند.

فرهنگ فارسی

۱ - نام هفتمین منزل از منازل قمر نزد عرب ( خورتک ) هنعه. ۲ - منزل چهارم از منازل قمر نزد ایرانیان.
بند، بست، بندفل ی که به صندوق یاظرف شکسته میزنند، کاکل، یال اسب، موهای گردن اسب، پش وفش هم گویند، پنج
بدهش باوبده.
از اصطلاح هیئت هندیانست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم