بِس، از ایزدان زناشویی مصر باستان است و اغلب هنگام تولد ظاهر میشود. او که اساساً ایزد ازدواج به شمار میرفت، بر آرایش زنان نظارت داشت و ایزد محبوبی بود که احتمالاً از سرزمین پونت برخاسته بود، هرچند در آنجا خداوندگار خوانده میشد. بِس به شکل ددْخویی کوتوله و ستبر ظاهر میشود، با سری بزرگ، چشمانی غولآسا و گونههایی برجسته. بر چانهاش مو روییده و زبان گندهاش از دهانی باز آویزان است. دستهای از پر شترمرغ را به عنوان دستار بر سر دارد، پوست یوزپلنگ پوشیده و دمش از پشت آویخته و از میان پاهای چنبریاش پیداست. در نقشبرجستهها و نگارهها، برخلاف نگارههای کهن مصری که نیمرخ را نشان میدهند، اغلب او را با چهرهای کامل میبینیم. معمولاً بیحرکت ایستاده و دست بر رانش نهاده است، هرچند گاهی شادمانه اما به گونهای ناهنجار جستوخیز میزند و چنگ یا تنبور مینوازد، با این وجود، دشنهای پهن را با حالتی تهدیدآمیز در دست دارد. بِس نخست به پایینترین طبقهٔ ایزدان تعلق داشت، اما در اعصار سلطنت نوین، مردم و طبقه متوسط نیز تمایل یافتند که تندیس او را در خانههای خود نگه دارند و نام او را بر فرزندان خویش بگذارند. از این دوره است که اغلب بِس را در مامیسیها (پرستشگاهها)، یعنی زایشگاههایی که در آنها زایمانهای ایزدی انجام میگرفت، میبینیم. بنابراین، او ناظر زایش در دیرالبحری بود و همراه تائوئرت و دیگر فرشتگان حامی، به عنوان نگهبان مادرهای باردار، در کنار بستر ملکه حاضر میشد.

بس
لغت نامه دهخدا
یا فتی ! تو به مال غرّه مشو
چون تو بس دید و بیند این دیرند.رودکی.نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.رودکی.بس عزیزم بس گرامی سال و ماه
اندر این خانه بسان نوبیوک.رودکی.نباشد بس عجب از بختم ار عود
شود در دست من مانند خنجک.ابوالمؤید.درد گرفت و بس ثفل از زیر او بیرون آمد. ( ترجمه تفسیر طبری ).
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.دقیقی.دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کارگست کنی.عماره.به بهرام گفتند اندر سخن
چو پرسد ترا بس دلیری مکن.فردوسی.چنین داد پاسخ که دانش بس است
ولیکن پراکنده با هرکس است.فردوسی.نقش فلک چو می نگری پاکباز باش
زیرا که مهره دزد حریفی است بس دغا.سراج الدین قمری.ای خجسته پی وزیر از فرّ تو ایوان ملک
بس نماند تا به خاور خسرو خاور شود.فرخی.تا همی خندی همی گریی و این بس نادرست
هم تو معشوقی و عاشق، هم بتی و هم شمن.منوچهری.بس نپاید تا بروشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند.عنصری.من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم.قریع.حلیم و کریم است ولیکن بس شنونده است. ( تاریخ بیهقی ).
ریشیش بس فرخج زگردن برون دمید
گویی خلاشمه است ز گردن برآمده.طیان.خرآس و آخر و خنیه ببردند
نبود از چنگشان بس چیز پنهان.طیان.پندیت داد حجت و کردت اشارتی
ای پور، بس مبارک پند پدر پذیر.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کافی، تمام: همین قدر بس است.
۳. (قید ) فقط: نیاساید اندر دیار تو کس / چو آسایش خویش جویی و بس (سعدی۱: ۴۲ ).
۴. (شبه جمله ) بس کن، بازبایست، دست بردار: بیندیش و آنگه برآور نفس / وز آن پیش بس کن که گویند «بس» (سعدی: ۵۶ ).
* بس آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] کفایت کردن.
* بس آمدن با کسی: [قدیمی] حریف شدن در زور و قدرت با کسی: آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد / ور نه با شعلهٴ خوی تو که بس می آید (صائب: لغت نامه: بس آمدن ).
* بس کردن: (مصدر لازم )
۱. دست از کاری برداشتن و بازایستادن.
۲. بسنده کردن.
فرهنگ فارسی
( اسم ) بوس بوسه قبله.
نام قومی قدیمی است که در جنوب خطه قدیم تراکی نزدیک سلسله رود وب سکونت داشته و بخونخواری و توحش شهرت یافته اند و مرکز ایشان قصبه بساپار بوده است.
دانشنامه عمومی
حتی در پایان دوران بت پرستی نیز بس را نگاه بان مردگان میپنداشتند و به همین سبب هم چون ازیریس از محبوبیت همگان برخوردار گشت. پس از پیروزی مسیحیان، بس بی درنگ از یاد انسان محو نشد. زیرا در نوشته ها آمده که دیوی شرور به نام بس بود که موسی ناگزیر گشت آن را دفع کند، زیرا همسایگان را به وحشت می انداخت. به نظر می رسد تا امروز نیز، نگارهٔ او بر دروازهٔ یاد بود جنوب کارناک نشان گر آن است که آن جا منزل گاه کوتوله ای کج زانو است با سری بزرگ و ریشی انبوه و سهم گین. وای به حال بی گانه ای که در تیرگی شام گاه از کنارش بگذرد و به این چهرهٔ هیولا گونه بخندد! زیرا غول مزبور بر گلویش چنگ زده، خفه اش خواهد کرد. او بس مصر باستان است که پس از سده های متمادی هنوز از اعمال شگرف خویش - که زمانی عظمتش را نشان می داد - دست بر نداشته است.
دانشنامه آزاد فارسی
بِس (Bes)
در اساطیر مصر، خدای موسیقی و رقص، حامی شادمانی و زایش. معمولاً با شمایل آدم کوتولۀ بی تناسبی ظاهر می شود که به شیر شباهت دارد و اغلب کلاه پرداری هم به سر دارد. بس نزد مصریان بسیار محبوب بود. شکل ظاهر او هنگامی که نخستین بار در دورۀ سلطنت میانه به اساطیر مصر راه یافت، حاکی از آن بود که در اصل گربه ای شکارچی بوده که مارهای خطرناک را شکار می کرده است. در افریقا کلماتی که بر گربه دلالت دارند با این واژه مرتبط اند.

جمله سازی با بس
میان ما فلک مویی بسنجد که گر خود موی گردد در نگنجد
تا گوهر جان در صدف تن پیوست وز آب حیات گوهری صورت بست
دل من مهر آن گزید که او بسته دارد میان به کینه من