باکی

باکی

معنای لغوی

باکی از ریشه بکاء به معنای گریه و اندوه است. بنابراین، این واژه به طور خاص به حالتی اشاره دارد که فرد به خاطر غم یا فقدان کسی یا چیزی، اشک می‌ریزد.

کاربرد در ادبیات: 

در شعر و نثر، این واژه برای توصیف احساسات عمیق و غم‌انگیز استفاده می‌شود. شاعران و نویسندگان از آن برای بیان عواطف خود و توصیف حالات شخصی که در حال گریه است، بهره می‌برند.

توصیف حالت: 

باکی می‌تواند به حالتی اشاره کند که فرد به صورت آوازی و با احساس، بر کسی ستایش می‌گوید و در عین حال اشک می‌ریزد. این حالت می‌تواند نشان‌دهنده عشق، فقدان یا احترام عمیق به شخصی باشد.

معنای دیگر

همچنین این واژه به حالتی اشاره دارد که فرد به دلیل ترس از قضاوت دیگران یا عواقب عمل خود، دچار احساس نگرانی یا ترس می‌شود.

باکی: احساس خجالت، ترس یا نگرانی در برابر قضاوت یا عواقب عمل.

بی باکی: عدم احساس این ترس یا نگرانی، که به شجاعت و دلیر بودن اشاره دارد.

لغت نامه دهخدا

باکی. ( ع ص ) باک. نعت فاعلی از بکی و بُکاء. گرینده از اندوه چنانکه اشک جاری شود. ج، بُکاة. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). گریه کننده. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). گرینده. ( مهذب الاسماء ). آنکه بر کسی ستایش گویان گریه کند. ( ناظم الاطباء ). گریان باآواز. ( یادداشت مؤلف ). ج، بُکَّی. ( ناظم الاطباء ). و نیز رجوع به بُکا و باک شود.

فرهنگ معین

[ ع. ] (اِفا. ) گریه کننده، ج. بکاة.

فرهنگ عمید

گریه کننده.

فرهنگ فارسی

یکی از دریا های هفتگانه قدما که باب المندب باب البکائ و عویل منتهی می شود. آنرا باختلاف [ بحر سوف ] [ بحر آساف ] [ بحر قلزم ] و [ بحر احمر ] پنداشته اند.امروزه غالبا همین اخیر را صحیح میدانند ولی عرب قدیم آنرا نمی شناخت بلکه بحر قلزم و بحر سوف یا بحر آساف را شناخته بود.
گریه کننده، بکاه جمع
( اسم ) گریه کننده جمع: بکاه

جملاتی از کلمه باکی

دین که صد پاره ز بی باکی توست نکندش خرقه صد پاره درست
یار اگر شبرو و عیار بود باکی نیست شوخ و بیباک و دل آزار بود باکی نیست
که گر باشد ترا هر دم هلاکی ازان حق را نباشد هیچ باکی
اگر عنایت تو با منست باکی نسیت وگر عنایت تو نیست این بها نبود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم