امرد به معنای جوانی است که هنوز به سن بلوغ نرسیده و از نظر جسمانی به شکل مردان بالغ نیست. این اصطلاح معمولاً در ادبیات فارسی و متون تاریخی برای توصیف جوانان جذاب و دلربا به کار میرود. در برخی از متون دینی و فرهنگی نیز به ویژگیهای ظاهری و اخلاقی این افراد اشاره شده است. ویژگیهای امرد معمولاً شامل جوانی، زیبایی و جذابیت ظاهری است. این افراد معمولاً چهرهای نرم و لطیف دارند و به دلیل عدم رشد کامل صفات مردانه، جذابیت خاصی برای برخی از افراد ایجاد میکنند. همچنین، رفتارهای لطیف و ظریف این جوانان میتواند توجه دیگران را جلب کند.
امرد
لغت نامه دهخدا
امردی و کوسه ای در انجمن
آمدند و مجمعی بد در وطن.مولوی ( مثنوی ). || جوان. ( فرهنگ فارسی معین ). مقابل پیر:
برنا دیدم که پیر گردد هرگز
پیر ندیدم که تازه گردد و امرد.منوچهری. || پسر بدکار. مفعول. ( فرهنگ فارسی معین ): نقل است که روزی در گرمابه آمد غلامی امرد درآمد گفت بیرون کنید او راکه با هر زنی یک دیو است و با هر امردی ده دیو است که او را می آرایند در چشمهای مردمان. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
بعد از آن اندر شب عشرت بفن
امردی را بست حنّا همچو زن.مولوی ( مثنوی ).امردی تندخوی بود و درشت
سخن از تازیانه گفتی و مشت.سعدی ( هزلیات ).امرد آنگه که خوبروی بود
تلخ گفتار و تندخوی بود.( گلستان ).|| کودک خوب صورت. ( آنندراج ). || اسب امرد؛ اسبی که گرداگرد سم آن موی نباشد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اسبی که در تنه ( زهار و میان ناف ) آن موی نباشد. ( از اقرب الموارد ). || غصن امرد؛شاخ بی برگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). درخت بی برگ. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). ج، مُرد. ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). امارد. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).
امرد. [ ؟ ] ( اِخ ) بنا بروایت استرابون از طوایف قدیم ایرانی است که در ناحیه شمالی ماد ( آذربایجان ) سکونت داشته اند. ( از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 162 و 163 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بیموی ساده روی ساده بیریش. ۲ - جوان. ۳ - پسر بدکار مفعول. جمع: امارد مرد.
بنابر روایت استرابون از طوایف قدیم ایرانی است که در ناحیه شمالی ماد سکونت داشته اند.
جملاتی از کلمه امرد
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان معلوم میشود به تو نامرد و مرد کیست
نامرد چون پرستش درگاه او گزید زآن خسرو جوان جوانمرد مرد شد
خوردن آن گندم نامردمش کرده برهنه چو دلِ گندمش