اعیان

اعیان

کلمه اعیان دارای دو بُعد مهم است:

ثروتمندان و بزرگان: در این معنا، اعیان به افرادی اشاره دارد که از نظر مالی و اجتماعی در جایگاه بالایی قرار دارند. این گروه شامل ثروتمندان و افراد با نفوذ در جامعه است که به دلیل دارایی، تحصیلات، یا موقعیت اجتماعی خود، مقام و اعتبار خاصی دارند. در جوامع مختلف، اعیان به عنوان طبقه‌ای ممتاز شناخته می‌شوند و می‌توانند در تصمیم‌گیری‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تأثیرگذار باشند. این واژه در تاریخ و ادبیات نیز به طور معمول به نخبگان و اشراف‌زادگان اشاره دارد.

ویژگی‌های شخصیتی: در این کاربرد، اعیان به افرادی اشاره دارد که از نظر اخلاقی و رفتاری مشابه با اشراف و بزرگان هستند، حتی اگر از نظر مالی در سطح بالایی قرار نداشته باشند. این افراد ممکن است به دلیل رفتارهای محترمانه، فرهنگی و آداب و رسوم خاص خود، مورد احترام و اعتبار قرار گیرند. در واقع، این معنا بیشتر بر ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی تأکید دارد و نشان‌دهنده این است که ارزش‌های انسانی و اخلاقی می‌تواند فراتر از دارایی و موقعیت اجتماعی باشد.

لغت نامه دهخدا

اعیان. [ اِ ] ( ع مص ) بچشمه رسیدن درکندن چاه. ( تاج المصادر بیهقی ). سوراخ کردن چشمه آب را، و نقب زدن در قنات. ( ناظم الاطباء ). حفر کردن تا بچشمه رسیدن: حفرت حتی اعینت؛ ای بلغت العیون. مااعینه؛ ای ما اشد اصابته بالعین. ( از اقرب الموارد ).
اعیان. [ اَ ] ( ع اِ، ص ) ج ِ عَین. بزرگان. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مؤیدالفضلاء ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ِ عَین، بمعنی شریف و گرامی قوم. ( منتهی الارب ). اشراف. ( دستورالعلماء ). مأخوذ از تازی، مردمان بزرگ و شریف و اصیل و پاک نژاد که بکیت و یا بکیتا نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). شرفاء. ( یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به عین شود: همه ارکان و اعیان دولت وی را بپسندند بدان راستی و امانت که کرد. ( تاریخ بیهقی ). و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد و مبارزان و اعیان یاری دادند. ( تاریخ بیهقی ص 244 ). سلطان در نهان نامه ها می فرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاهداشت یوسف. ( تاریخ بیهقی ص 250 ).این اعیان و مقدمان را بر مقدار محل و مراتب بباید داشت که پدریان و از آن ما اند. ( تاریخ بیهقی ص 283 ). بر اثر سلطان خواجه بزرگ و خواجگان و اعیان درگاه. ( تاریخ بیهقی ص 292 ).
نه در صدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم.مسعودسعد.اما غرض این بود که حکمت همیشه عزیز بوده است خاصه بنزدیک ملوک و اعیان. ( کلیله و دمنه ).
مصطفی ساکن خاک و من و تو در غم خسف
این چه نقل است کز اعیان به خراسان یابم.خاقانی.اعیان و اقارب و زبده مواکب خویش را بخدمت برسالت سلطان فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 293 ). و اعیان این مملکت بدیدار او مفتقرند و جواب این حروف را منتظر. ( گلستان ). فکیف در نظر اعیان خداوندی عز نصره که مجمعاهل دلست. ( گلستان ).
- اعیان حضرت؛ بزرگان و اشراف پایتخت. اشراف حاضر در دربار: اعیان حضرت حق وی بتمامی بگزارند. ( تاریخ بیهقی ص 410 ). چون بخانه فرود آمد همه اولیاءحشم و اعیان حضرت به تهنیت وی رفتند. ( تاریخ بیهقی ص 381 ). اعیان حضرت و لشکر و مقدمان حقی گزاردند نیکو. ( تاریخ بیهقی ص 342 ). ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک بجای آوردند. ( گلستان ). و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم جمع آمدند. ( گلستان ).

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع. ] ( اِ. ) جِ عین. ۱ - بزرگان. ۲ - اشراف. ۳ - بناها، ساختمان ها، مصالح ساختمانی.

فرهنگ عمید

۱. ثروتمندان، اشراف، بزرگان.
۲. [عامیانه] کسی که اخلاقی مانند اشراف و بزرگان دارد.
۳. ‹اعیانی› بناها، ساختمان ها.
۴. ‹اعیانی› مصالح ساختمان از قبیل سنگ، آجر، چوب، آهن، در، پنجره، و امثال آن ها.
۵. [قدیمی] = عین۱

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع عین. ۱ - بزرگان بزرگواران. ۲ - اشراف. ۳ - موجودات خارجی اعم از جواهر و اعراض. ۴ - اموال غیر منقول زمین مقابل عرصه. ۵ - خانه و بناهای پیرامون آن ( مانند طویله انبار و غیره ) و همچنین درختان واقع در یک قطعه زمین مقابل زمین ارض.
نام موضعی است

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:اشراف

ویکی واژه

جِ عین.
بزرگان.
اشراف.
بناها، ساختمان‌ها، مصالح ساختمانی.

جمله سازی با اعیان

او در اعیان ثابت و اعیان در او هست این آئینه را یک پشت و رو
بمردم تا شدم اعیان در اینجا نمودم خویش را جانان در اینجا
گر از اعیان خبرداری فنا باش که رویت چون نمود اینجای نقاش

مالکیت یک پنجم تا یک سوم کل زمین‌ها در انگلستان در اختیار کلیسا بود. کرامول متوجه شد که می‌تواند با فروختن مقدار زیادی از زمین‌های کلیسا، اعیان و اشراف را به نهاد سلطنت پیوند دهد، با این حربه هر گونه بازگشت به دوران پیش از قدرتمند شدن نهاد سلطنت باعث ناراحتی بسیاری از قدرتمندان خواهد شد.

ظافِر حَدّاد (؟-۱۱۵۴م) (نسب کامل: ابومنصور ظافر بن قاسم بن منصور بن عبدالله بن خلف) فقیه و شاعر عربی مصری بود. از آنجا که پیش از شاعری، آهنگر بود، به حداد شهرت یافت. نزد حاکمان و اعیان نفوذ پیدا کرد و آنان را مدح نمود، مانند أفضل بن بدر جمالی و طلائع بن رزیک. همچنین با امیه بن عبدالعزیز اندلسی دوستی داشت. درگذشت او در نوامبر ۱۱۵۴م/ محرم ۵۲۹ق روی داد. دیوان اشعار او شامل مدایح، مراثی و مقطعات است.
شهری شدن قصه‌هایی که در قاهره پرداخته شده‌اند حکایاتی مشتمل بر ماجراجویی‌های قهرمانان و قصه‌های هزل‌آمیز و هجوآلود و صحنه‌هایی از زندگی اعیان خوش ذوق و ظریف و گوشه‌هایی از معاش سوداگران و پیشه وران، تقریباً به‌طور کامل، جانشین وهمناکی قصه‌های کهن می‌شوند. قصه‌های جوذر صیاد از جمله قصه‌های این دوره است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو فال مکعب فال مکعب