لغت نامه دهخدا
ذیشعور. [ ش ُ ] ( ع ص مرکب ) صاحب ادراک و حس و فطانت.
ذیشعور. [ ش ُ ] ( ع ص مرکب ) صاحب ادراک و حس و فطانت.
(شُ ) [ ع. ] (ص مر. ) دارندة شعور، صاحب ادراک.
دارای شعور و ادراک.
دارای شعور صاحب اداراک.
دارندة شعور، صاحب ادراک.
💡 و سر انگشتان را زینت داد به ناخن تا حافظ آنها باشد و چیزهای خرد را که سر انگشت نمی تواند برچیند از آن بردارد و بدن خود را با آن بخارد و دلالت نمود دست بی شعور را به مکانی که می خارد، به نوعی که بی فحص و تجسس، خود را به آنجا می رساند، اگر چه در خواب یا حالت غفلت باشد، و اگر خواهی آن مکان را به ذی شعوری نشان دهی به آن برنمی خورد.