لغت نامه دهخدا
ذرعی. [ ذَ ] ( ص نسبی ) منسوب بذَرع. مال ذرعی، جامه. پارچه. قماش. نسیج. منسوج.
ذرعی. [ ذَ ] ( ص نسبی ) منسوب بذَرع. مال ذرعی، جامه. پارچه. قماش. نسیج. منسوج.
منسوب بذرع. جامه. پارچه.
💡 وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا من الملائکة لُوطاً و حسب انهم من الانس سِیءَ بِهِمْ ای بالقوم وَ ضاقَ بِهِمْ ای بالملائکة. یقال سیء فلان بکذا اذا رأی برؤیته ما یسوءه و یقال ضقت بهذا الامر ذَرْعاً و عجز عنه ذرعی و ذراعی اذا اشتد علیک و عجزت عنه.
💡 دو ذرعی مولوی را گنده تر کن خودت را روضه خوانی معتبر کن