جزمی

لغت نامه دهخدا

جزمی. [ ] ( اِخ ) از قرای بلوک قنقری فارس است. آبادیهای بلوک در کوهستان و میان دره ها متفرق اند و بهمین جهت مساحت آن حدود ده فرسخ در ده فرسخ است و زراعت خوب بعمل می آورد و پنج حمام وسه چهار مسجد دارد. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 226 ).
جزمی. [ ] ( اِخ ) ( میر... ) از شعرای تبریز بوده است. رجوع به مجمع الخواص ص 86 شود.

فرهنگ فارسی

میر... از شعرای تبریز بوده است

جمله سازی با جزمی

بجزمی خوردنش کاری بود نیز مگر او را نهان یاری بود نیز
خلاصه نظریه احتمال حد وسط بین شکاکیت و جزمیت است، و از لحاظ دوری و نزدیکی آن نسبت به یکی از این دو مذهب دارای درجات متفاوتی است.
اکنون که ز خوشدلی در ایّام نماند یک همدم پخته جزمی خام نماند
نزدیکِ عقل هیچ دگر نیست جانِ جان جزمی‌که ما به تجربه این جا رسیده‌ایم
لئون برونشویگ[واژه‌نامه ۲۱] به نحوی جزمی اصل بنیادی ایدئالیسم را در نظریهٔ شناخت مطرح می‌کند:
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان