جاثم

لغت نامه دهخدا

جاثم. [ ث ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از جثم و جثوم. سینه بر زمین گذارنده، انسان یا حیوان یا پرنده ای که سینه برزمین نهد. || هالک. ( منتهی الارب ). || تباه، مرده: فاصبحوا فی دیارهم جاثمین. ( قرآن 67/11 ). ج، جاثمین. فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فی دارهم جاثمین. ( قرآن 78/7 ).
جاثم. [ ث ِ ] ( اِخ ) دلال بن مرید. محدث است و ابراهیم بن فهد از وی روایت دارد. و یا آن حائم بحاء مهمله است. ( منتهی الارب ). و رجوع به حاثم در همین لغت نامه شود.

فرهنگ معین

(ثِ ) [ ع. ] (اِفا. ) ۱ - بر سینه خفته. ۲ - هلاک شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- بر سینه خفته. ۲- تنها بر زمین افتاده افتاده. ۳- هلاک شده. ۴- برجای مانده. ۵- بی حسی وحرکت شده. جمع: جاثمین.
دلال ابن مرید محدث

جمله سازی با جاثم

💡 عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی‌ الهاء راجعة الی الرسول و شدید القوی هو جبرئیل علیه السلام و کان قوّته انّه اقتلع مدائن لوط من سبع ارضین و رفعها الی السماء ثم قلّبها علی الماء الاسود. و من قوّته انه ابصر ابلیس و هو یکلّم عیسی علی بعض العقاب، فنفخه بجناحیه نفخة القاه فی اقصی جبل الهند، و کذلک صیحته بثمود. فاصبحوا جاثمین خاملین، و کذلک هبوطه من السماء علی الانبیاء و صعوده الیها فی اقلّ من الطرف.

💡 در نبی آورد جبریل امین شرح این زانو زدن را جاثمین